عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت... مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: " گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 250
بازدید ماه : 2269
بازدید کل : 91970
تعداد مطالب : 281
تعداد نظرات : 613
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 281
:: کل نظرات : 613

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 21

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 50
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 250
:: بازدید ماه : 2269
:: بازدید سال : 5264
:: بازدید کلی : 91970

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدایا.. تقدیر دوست عزیزم را زیبا بنویس تا جز لبخند از او نبینم..

زندگی نامه پروین اعتصامی
دو شنبه 26 بهمن 1388 ساعت 4:28 بعد از ظهر | بازدید : 1224 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

تصوير

پروین اعتصامی، شاعره نامدار معاصر ایران از گویندگان قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین گویندگان مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است.
در جامعه ما با همه اهتمام و نظام فکری اسلام به تعلیم و تربیت عموم و لازم شمردن پرورش فکری و تقویت استعدادهای زن و مرد، باز برای جنس زن به علت نظام مرد سالاری امکان تحصیل و پرورش تواناییهای ذوق کم بوده و روی همین اصل تعداد گویندگان و علماء زن ایران در برابر خیل عظیم مردان که در این راه گام نهاده اند؛ ناچیز می نماید و پروین در این حد خود منحصر به فرد است.
رمز توفیق این ارزشمند زن فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر نامور اوست که علیرغم محرومیت زن ایرانی از امکانات تحصیل و فقدان مدارس دخترانه، خود به تربیت او همت گماشت و دختر با استعداد و با سرمایه معنوی خود را به مقامی که در خورد او بود رسانید.
پدر پروین میرزا یوسف اعتصامی (اعتصام الملک) پسر میرزا ایراهیم خان مستوفی ملقب به اعتصام الملک از اهالی آشتیان بود که در جوانی به سمت استیفای آذربایجان به تبریز رفت و تا پایان عمر در همان شهر زیست.

یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جزء کتابهای درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت .
کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بیخبری عموم از اهمیت پرورش بانوان در جامعه ایرانی رخ می نمود.

اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.

تصوير

زندگینامه
رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند و سخندان خود که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود، به رشد پرداخت.

در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت.

در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد.

او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند.

"پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود."

خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند.

پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت.

این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد.

پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت.
شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همگامی این دو طبع مخالف نمی توانست دیری بپاید و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.

با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.

بعد از آن واقعه تأثیرانگیز پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار ناب خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت در حالی که بعد از آن سالها می توانست عالی ترین پدیده های ذوقی و فکری انسانی را به ادبیات پارسی ارمغان نماید. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.

در تهران و ولایات، ادبا و شعرا از زن و مرد اشعار و مقالاتی در جراید نشر و مجالس یادبودی برای او برپا کردند.

در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت و دنیای فارسی زبان از ظهور بلبل داستانسرای دیگری در گلزار پر طراوت و صفای ادب فارسی آگاهی یافت و از غنچه معطر ذوق و طبع او محفوظ شد.
پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.

ویژگی سخن
او در قصایدش پیرو سبک متقدمین بویژه ناصرخسرو است و اشعارش بیشتر شامل مضامین اخلاقی و عرفانی می باشد. پروین موضوعات حکمتی و اخلاقی را با چنان زبان ساده و شیوایی بیان می دارد که خواننده را از هر طبقه تحت تاثیر قرار می دهد. او در قدرت کلام و چیره دستی بر صنایع و آداب سخنوری همپایه ی گویندگان نامدار قرار داشته و در این میان به مناظره توجه خاص دارد و این شیوهء را که شیوهء شاعران شمال و غرب ایران بود احیاء می نماید. پروین تحت تاثیر سعدی و حافظ بوده و اشعارش ترکیبی است از دو سبک خراسانی و سبک عراقی .

چاپ اول دیوان که آراسته به دیباچه پر مغز شاعر و استاد سخن شناس ملک الشعرای بهار و حاوی نتیجه بررسی و تحقیق او در تعیین ارزش ادبی و ویژگیهای سخن پروین بود شامل بیش از یکصد و پنجاه قصیده و مثنوی در زمان شاعر و با قطعه ای در مقدمه از خود او تنظیم شده بود. پروین با اعتقاد راسخ به تأثیر پدر بزرگوارش در پرورش طبعش، دیوان خود را به او تقدیم می کند .

***
نمونه اثر
این قطعه را برای سنگ مزار خود سروده است

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب چروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است

قریحه سرشار و استعداد خارق العاده پروین در شعر همواره موجب حیرت فضلا و دانشمندانی بود که با پدرش معاشرت داشتند، به همین جهت برخی بر این گمان بودند که آن اشعار از او نیست.
پروین اعتصامی بی تردید بزرگترین شاعر زن ایرانی است که در طول تاریخ ادبیات پارسی ظهور نموده است. اشعار وی پیش از آنکه بصورت دیوان منتشر شود در مجلد دوم مجله بهار که به قلم پدرش مرحوم یوسف اعتصام الملک انتشار می یافت چاپ می شد (1302 ـ 1300 خورشیدی) دیوان اشعار پروین اعتصامی که شامل 6500 بیت از قصیده و مثنوی و قطعه است تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است.
مقدمه دیوان به قلم شادروان استاد محمد تقی ملک الشعرای بهار است که پیرامون سبک اشعار پروین و ویژگیهای اشعار او نوشته است.

سخن آخر
عمر پروین بسیار کوتاه بود، کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشت که در دورانی این چنین کوتاه شهرتی فراگیر داشته باشد. پنجاه سال و اندی است که از درگذشت این شاعره بنام می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند و بسیاری از ابیات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاری گشته است.
شعر پروین شیوا، ساده و دلنشین است. مضمونهای متنوع پروین مانندباغ پرگیاهی است که به راستی روح را نوازش می دهد. اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون ستاره ای تابناک بر دیوان پروین می درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می فرمایند در پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را به سوی سعی و عمل امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال، همت، اقدام نیکبختی و فضیلت سوق می دهد.
سرانجام آنکه او دیوان خوبی و پاکی است
 



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
زندگینامه سهراب سپهری
دو شنبه 26 بهمن 1388 ساعت 4:9 بعد از ظهر | بازدید : 1251 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

                                               

سهراب سپهری نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در کاشان متولد شد.
خود سهراب میگوید
:
مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را میشندیده است…

پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، اهل ذوق و هنر.
وقتی سهراب خردسال بود، پدر به بیماری فلج مبتلا شد
.
کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد…

درگذشت پدر در سال 1341

محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنین میگوید
:
خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت…


سال 1312، ورود به دبستان خیام (مدرس) کاشان.
مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب … از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد

در دبستان، ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم
.
بی آنکه خدایی داشته باشم …

سهراب از معلم کلاس اولش چنین میگوید :
آدمی بی رویا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک میخورد

خرداد سال 1319 ، پایان دوره شش ساله ابتدایی.
دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم….

مهرماه همان سال، آغاز تحصیل در دوره متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان.
در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود…

سال 1322، پس از پایان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد.
در چنین شهری [کاشان]، ما به آگاهی نمیرسیدیم. اهل سنجش نمیشدیم. در حساسیت خود شناور بودیم. دل میباختیم. شیفته میشدیم و آنچه میاندوختیم، پیروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرای مقدماتی. به شهر بزرگی آمده بودم. اما امکان رشد چندان نبود…

آذرماه سال 1325 به پیشنهاد مشفق کاشانی (عباس کی منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد.
شعرهای مشفق را خوانده بودم ولی خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت…


 

سال 1326 و در سن نوزده سالگی، منظومه ای عاشقانه و لطیف از سهراب، با نام “در کنار چمن یا آرامگاه عشق” در 26 صفحه منتشر شد.
دل به کف عشق هر آنکس سپرد

جان به در از وادی محنت نبرد
زندگی افسانه محنت فزاست
زندگی یک بی سر و ته ماجراست
غیر غم و محنت و اندوه و رنج
نیست در این کهنه سرای سپنج
مشفق کاشانی مقدمه کوتاهی در این کتاب نوشته است.
سهراب بعدها، هیچگاه از این سروده ها یاد نمیکرد.

سال 1327، هنگامی که سهراب در تپه های اطراف قمصر مشغول نقاشی بود، با منصور شیبانی که در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشکده هنرهای زیبا بود، آشنا شد. این برخورد، سهراب را دگرگون کرد.
آنروز، شیبانی چیرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه میشنیدم، تازه بود و هرچه میدیدم غرابت داشت
.
شب که به خانه بر میگشتم، من آدمی دیگر بودم. طعم یک استحاله را تا انتهای خواب در دهان داشتم…


شهریور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ کاشان.
مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به تهران میاید
.
در خلال این سالها، سهراب بارها به دیدار نیما یوشیج میرفت.

در سال 1330 مجموعه شعر “مرگ رنگ” منتشر گردید. برخی از اشعار موجود در این مجموعه بعدها با تغییراتی در “هشت کتاب” تجدید چاپ شد.
بخشهایی حذف شده از ” مرگ رنگ
” :
جهان آسوده خوابیده است،

فروبسته است وحشت در به روی هر تکان، هر بانگ
چنان که من به روی خویش

سال 1332، پایان دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس و دریافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.
در کاخ مرمر شاه از او پرسید : به نظر شما نقاشی های این اتاق خوب است ؟

سهراب جواب داد : خیر قربان
و شاه زیر لب گفت : خودم حدس میزدم. …

اواخر سال 1332، دومین مجموعه شعر سهراب با عنوان “زندگی خوابها” با طراحی جلد خود او و با کاغذی ارزان قیمت در 63 صفحه منتشر شد.

در مردادماه 1336 از راه زمینی به پاریس و لندن جهت نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی سفر میکند.

در همین سال، شخصی علاقه مند به نقاشیهای سهراب، همه تابلوهایش را یکجا خرید تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد این سال، سهراب به توکیو سفر میکند و درآنجا فنون حکاکی روی چوب را میاموزد.

سهراب در یادداشتهای سفر ژاپن چنین مینویسد :
از پدرم نامه ای داشتم. در آن اشاره ای به حال خودش و دیگر پیوندان و آنگاه سخن از زیبایی خانه نو و ایوان پهن آن و روزهای روشن و آفتابی تهران و سرانجام آرزوی پیشرفت من در هنر.

و اندوهی چه گران رو کرد : نکند چشم و چراغ خانواده خود شده باشم

در اواخر این سال، سهراب و خانواده اش به خانه ای در خیابان گیشا، خیابان بیست و چهارم نقل مکان میکند.
در همین سال در ساخت یک فیلم کوتاه تبلیغاتی انیمیشن، با فروغ فرخزاد همکاری نمود.


تیرماه سال 1341، فوت پدر سهراب
وقتی که پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.
حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من میدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم

فروردین سال 1343، سفر به هند و دیدار از دهلی و کشمیر و در راه بازگشت در پاکستان، بازدید از لاهور و پیشاور و در افغانستان، بازدید از کابل.
در آبانماه این سال، پس از بازگشت به ایران طراحی صحنه یک نمایش به کارگردانی خانم خجسته کیا را انجام داد
.
منظومه “صدای پای آب” در تابستان همین سال در روستای چنار آفریده میشود.

سال 1358، آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خون.
دیماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر میکند و اسفندماه به ایران باز میگردد.

سال 1359… اول اردیبهشت… ساعت 6 بعد ازظهر، بیمارستان پارس تهران
فردای آن روز با همراهی چند تن از اقوام و دوستش محمود فیلسوفی، صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان مییزبان ابدی سهراب گردید.

آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فیروزه ای رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته ای از هنرمند معاصر، رضا مافی با قطعه شعری از سهراب جایگزین شد:
به سراغ من اگر میایید

نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

کاشان تنها جایی است که به من آرامش میدهد و میدانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد

و سهراب …. ماندگار شد ….

                                               



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
زندگینامه علی اسفندیاری( نیما یوشیج)
دو شنبه 26 بهمن 1388 ساعت 4:4 بعد از ظهر | بازدید : 1166 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

                                            

 

علی اسفندیاری، مردی که بعدها به «نیما یوشیج» معروف شد، در بیست‌ویکم آبان‌ماه سال ۱۲۷۶ مصادف با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقه‌ای به‌نام یوش، از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود.
او ۶۲ سال زندگی کرد و اگرچه سراسر عمرش در سایه‌ی مرگ مدام و سختی سپری شد؛ اما توانست معیارهای هزارساله‌ی شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی می‌نمود، با شعرها و رای‌های محکم و مستدلش، تحول بخشد.
. در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفت”.
نیما ۱۱ ساله بوده که به تهران کوچ می‌کند و روبه‌روی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌ای استیجاری، مجاور مدرسه‌ی دارالشفاء مسکن می‌گزیند. او ابتدا به دبستان «حیات جاوید» می‌رود و پس از چندی، به یک مدرسه‌ی کاتولیک که آن وقت در تهران به مدرسه‌ی «سن‌لویی» شهرت داشته، فرستاده می‌شود بعدها در مدرسه، مراقبت و تشویق یک معلم خوش‌رفتار که «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد، او را به شعر گفتن می اندازد. و نظام وفا استادی است که نیما، شعر بلند «افسانه» که به‌قولی، سنگ بنای شعر نو در زبان فارسی است را به او تقدیم کرده است.

او نخستین شعرش را در ۲۳ سالگی می‌نویسد؛ یعنی همان مثنوی بلند «قصه‌ی رنگ ‌پریده» که خودش آن‌را یک اثر بچگانه معرفی کرده است. نیما در سال ۱۲۹۸ به استخدام وزارت مالیه درمی‌آید و دو سال بعد، با گرایش به مبارزه‌ی مسلحانه علیه حکومت قاجار و اقدام به تهیه‌ی اسلحه می‌کند. در همین سال‌هاست که می‌خواهد به نهضت مبارزان جنگلی بپیوندد؛ اما بعدا منصرف می‌شود.

نیما در دی ماه ۱۳۰۱ «افسانه» را می‌سراید و بخشهایی از آن را در مجله‌ی قرن بیستم به سردبیری «میرزاده عشقی» به چاپ می‌رساند. در ۱۳۰۵ با عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده‌ی جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج می‌کند. در سال ۱۳۱۷ به عضویت در هیات تحریریه‌ی مجله‌ی موسیقی درمی‌آید و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی می‌پردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله‌ی بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ می‌رساند. در سال ۱۳۲۱ فرزندش شراگیم به‌دنیا می‌آید ـ که بعد از فوت او، با کمک برخی دوستان پدر، به گردآوری و چاپ برخی شعرهایش اقدام ‌کرد.

نوشته‌های نیما یوشیج را می‌توان در چند بخش مورد بررسی قرار داد: ابتدا شعرهای نیما؛ بخش دیگر، مقاله‌های متعددی است که او در زمان همکاری با نشریه‌های آن دوران می‌نوشته و در آنها به چاپ می‌رسانده است؛ بخش دیگر، نامه‌هایی است که از نیما باقی مانده است. این نامه‌ها اغلب، برای دوستان و همفکران نوشته می‌شده است و در برخی از آنها به نقد وضع اجتماعی و تحلیل شعر زمان خود می‌پرداخته است؛ ازجمله در نامه‌هایی که به استادش «نظام وفا» می‌نوشته است.
آثار خود نیما عبارتند از: «تعریف و تبصره و یادداشت‌های دیگر» ، «حرف‌های همسایه»‌ ، «حکایات و خانواده‌ی سرباز» ، «شعر من» ، «مانلی و خانه‌ی سریویلی» ،‌«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ» ، «قلم‌انداز» ، «کندوهای شکسته» (شامل پنج قصه‌ی کوتاه)، ‌«نامه‌های عاشقانه»‌ و غیره.

و عاقبت در اواخر عمر این شاعر بزرگ، درحالی‌که به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود و برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداد و در تاریخ ۱۳ دی‌ماه ۱۳۳۸، نیما یوشیج، آغازکننده‌ی راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن ‌کردند؛ تا اینکه در سال ۱۳۷۲ طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک ‌سپردند.

نیما علاوه بر شکستن برخی قوالب و قواعد، در زبان قالب‌های شعری تاثیر فراوانی داشت؛ او در قالب غزل ـ به‌عنوان یکی از قالب‌های سنتی ـ نیز تاثیر گذار بوده؛ به طوری که عده‌ای معتقدند غزل بعد از نیما شکل دیگری گرفت و به گونه‌ای کامل‌تر راه خویش را پیمود.

سیداکبر میرجعفری، شاعر غزلسرای دیگر، بیشترین تاثیر نیما را بر جریان کلی شعر، در بخش محتوا دانسته و می‌گوید: «شعر نو» راههای جدیدی را پیش روی شاعران معاصر گشود. درواقع با تولد این قالب، سیل عظیمی از فضاها و مضامینی که تا کنون استفاده نمی‌شد، به دنیای ادبیات هجوم آورد. درواقع باید بگوییم نوع نگاه نیما به شعر بر کل جریان شعر تاثیر نهاد. در این نگاه همه اشیایی که در اطراف شاعرند جواز ورود به شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نیما و طرفداران او با گذشتگان، درواقع منظری است که این دو گروه از آن به هستی می‌نگرند.

«نیما یوشیج» به روایت دکتر روژه لسکو
«نیما یوشیج» برای اروپاییان بویژه فرانسه زبانان چهره ای ناشناخته نیست. علاوه براینکه ایرانیان برخی از اشعار نیما را به زبان فرانسه ترجمه کردند، بسیاری از ایرانشناسان فرانسوی نیز دست به ترجمه اشعار او زدند و به نقد آثارش پرداختند. بزرگانی چون دکتر حسن هنرمندی، روژه لسکو، پروفسور ماخالسکی، آ.بوسانی و… که در حوزه ادبیات تطبیقی کار می کردند عقیده داشتند چون نیما با زبان فرانسه آشنابوده، بسیار از شعر فرانسه و از این طریق از شعر اروپا تأثیر پذیرفته است. از نظر اینان اشعار سمبولیستهایی چون ورلن، رمبو و بویژه ماگارمه در شکل گیری شعرسپیدنیمایی بی تأثیر نبوده است.

پروفسور «روژه لسکو» مترجم برجسته «بوف کور» صادق هدایت، که در فرانسه به عنوان استاد ایران شناسی در مدرسه زبانهای زنده شرقی، زبان کردی تدریس می کرد، ترجمه بسیار خوب و کاملی از «افسانه» نیما ارائه کرد و در مقدمه آن به منظور ستایش از این اثر و نشان دادن ارزش و اهمیت نیما در شعر معاصر فارسی، به تحلیل زندگی و آثار او پرداخت و نیما را به عنوان بنیانگذار نهضتی نو در شعر معاصر فارسی معرفی کرد.

دکتر رو»ه در مقدمه ترجمه شع افسانه در مقاله اش م نویسد:
«شعر آزاد» یکی از دستاوردهای اساسی مکتب سمبولیسم بود که توسط ورلن، رمبو و … در «عصر روشنگری» بنا نهاده شد و شاعران و نویسندگان بسیاری را با خود همراه کرد که نیمایوشیج نیز با الهام از ادبیات فرانسه یکی از همراهان این مکتب ادبی شد.
هدف در شعر آزاد آن است که شاعر به همان نسبت که اصول خارجی نظم سازی کهن را به دور می افکند هرچه بیشتر میدان را به موسیقی وکلام واگذارد. در واقع در این سبک ارزش موسیقیایی و آهنگ شعر در درجه اول اهمیت قرارمی گیرد.
شعر آزاد به دست شاعران سمبولیست فرانسه چهره ای تازه گرفت و به شعری اطلاق می شد که از همه قواعد شعری کهن برکنار ماند و مجموعه ای از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.

در چنین شعری، قافیه نه در فواصل معین، بلکه به دلخواه شاعر و طبق نیاز موسیقیایی قطعه در جاهای مختلف شعر دیده می شود و «شعر سپید» در زبان فرانسه شعری است که از قید قافیه به کلی آزاد باشد و آهنگ دار بودن به معنای موسیقی درونی کلام از اجزا جدایی ناپذیر این نوع شعر است. که این تعاریف کاملاً با ماهیت و سبک اشعار نیما هماهنگی دارد.

در مجموع می توان گفت که:
۱ نیما کوشید تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوی را در شعر فارسی بارور سازد.
۲ نیما توانست شعر کهن فارسی را که در شمار پیشروترین شعرهای جهان بود ولی در چند قرن اخیر کارش به دنباله روی و تکرار رسیده بود را با شعر جهان پیوند زند و باردیگر جای والای شعر فارسی را در خانواده شعر جهان به آن بازگرداند.
۳ نیما توانست عقاید متفاوت و گاه متضاد برخی از بزرگان شعر فرانسه را یکجا در خود جمع کند و از آنها به سود شعر فارسی بهره گیرد. او عقاید و اصول شعری «مالارمه» که طرفدار عروض و قافیه بود را در کنار نظر انقلابی «رمبو» که خواستار آزادی کامل شعر بود، قرارداد و با پیوند و هماهنگی بین آنها «شعر سپید» خود را به ادبیات ایران عرضه کرد.
۴  نیما از نظر زبانشناسی ذوق شعری ایرانیان را تصحیح کرد و با کاربرد کلمات محلی دایره پسند ایرانیان را در بهره برداری از زبان رایج و جاری سرزمینش گسترش داد. او یکی از بزرگان شعر فولکلور ایران شمرده می شود.
۵ نیما جملات و اصطلاحات متداول فارسی و صنایع ادبی بدیهی و تکراری را کنار نهاد تا از فرسودگی بیشتر زبان پیشگیری کند و اینچنین زبان شعری کهن فارسی که تنها استعداد بیان حالات ملایم و شناخته شده عرفانی و احساساتی را داشت، توانایی بیان هیجانات، دغدغه ها، اضطرابات و بی تابی های انسان مدرن امروزی را به دست آورد. بدین ترتیب زبان شعری «ایستا و فرسوده» گذشته را به زبان شعری «پویا و زنده» بدل کرد.
۶ نیما همچون مالارمه ناب ترین معنی را به کلمات بدوی بخشید. او کلمات جاری را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور کرد و مانند مالارمه شعر را سخنی کامل و ستایشی نسبت به نیروی اعجاب انگیز کلمات تعریف کرد.
۷ نیما همچون ورلن تخیل و خیال پردازی را در شعر به اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخیل و توهم گرفت نه تفکر و تعقل.
۸ نیما بر «وزن» شعر بسیار تأکید داشت. او وزن را پوششی مناسب برای مفهومات و احساسات شاعر می دانست



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی
دو شنبه 26 بهمن 1388 ساعت 4:0 بعد از ظهر | بازدید : 1225 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

                                     

حکیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی (329 تا 411 ه. ق). حکیم‌ ابوالقاسم‌ منصور بن‌ حسن‌ موسوم‌ به‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ طوسی‌ بزرگ‌ ترین‌ شاعر حماسه ‌سرای‌ ایران‌ است. مقام‌ فردوسی‌ در زنده‌ نگاه داشتن‌ تاریخ‌ ایران‌ و داستان ‌های‌ ملی‌ و حماسی‌ ایران‌ زمین‌ و همچنین‌ دمیدن‌ نفسی‌ تازه‌ به‌ زبان‌ ادب‌ فارسی‌ بسیار شامخ‌ است‌ و از این‌ روی‌ او را شاعر ملی‌ ایران‌ خوانده‌اند.

براساس‌ روایت‌ چهار مقاله‌ که‌ کهن‌ترین‌ منبع‌ تاریخی‌ از لحاظ نزدیکی‌ به‌ دوران‌ حیات‌ حکیم‌ به‌ شمار می‌رود، فردوسی‌ از خاندان‌ دهقانان‌ ایرانی‌ و از اهالی‌ دهکده‌ باژ از ناحیه‌ طابران‌ طوس‌ بود. دهقانان ‌در آن‌ روزگار زمینداران‌ کوچکی‌ به‌ شمار می‌رفتند که‌ به‌ فرهنگ‌ فارسی‌ عشق‌ می‌ورزیدند و نسل‌ به‌ نسل‌ آن‌ را انتقال‌ می‌دادند. فردوسی‌ نیز که‌ از نسل‌ این‌ ایرانیان‌ اصیل‌ به‌ شمار می‌رفت‌ همچون‌ پیشینیان‌ خود در صدد حفظ ارزشهای‌ ملی‌ ایران‌ بود. حکیم‌ در اوایل‌ زندگی‌ خود از تمکن‌ مالی‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ برخوردار بود و علاوه‌ بر اینکه‌ در باغ‌ بزرگی‌ در طابران‌ طوس‌ اقامت‌ داشته‌ و خدم‌ و حشم‌ نیز داشته‌ است‌ دارای‌ زمین‌ زراعی‌ بود که‌ درآمد زندگی‌ آسوده‌ و راحت‌ خود را از طریق‌ آن‌ ملک‌ تأمین‌ می‌نمود.

در آن‌ عهد سرزمین‌ کهنسال‌ ایران‌ بتدریج‌ زمینه‌های‌ استقلال‌ خود را فراهم‌ می‌آورد و حکومت‌های‌ محلی‌ که‌ در مناطق‌ مختلف‌ سرزمین‌ ما بویژه‌ شرق‌ ایران‌ بوجود آمده‌ بودند پرچمدار این‌ نهضت‌ بزرگ‌، که‌ یکی‌ از بخش‌های‌ آن‌ توسعه‌ و غنای‌ زبان‌ فارسی‌ بود، به‌ شمار می‌رفتند. در راستای‌ این‌ تلاش‌ گسترده‌ برای‌ تجدید حیات‌ ملی‌ و ادبی‌ ایران‌، در اوسط قرن‌ چهارم‌ هجری‌ قمری‌ تلاش‌هایی‌ جدی‌ برای‌ گردآوری ‌داستان‌های‌ ملی‌ و باستانی‌ صورت‌ گرفت‌ و چند شاهنامه‌ ناتمام‌ نیز که‌ این‌ داستان ‌ها را در قالبی‌ از اشعار تنظیم‌ کرده‌ بودند بوجود آمد. حکیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ در جوانی‌ و در روزگار زندگی‌ آسوده‌ و فارغ‌ البال‌ خود در طابران‌ طوس‌ دل‌ در سودای‌ شعر و شاعری‌ داشت‌ و در ایام‌ فراغت‌ و صفا اشعاری‌ سرایش‌ می‌داد. وی‌ ظاهرا در 35 سالگی‌ و شاید هم‌ در 40 سالگی‌ به‌ حکم‌ عشق‌ و علاقه‌ای‌ که‌ به‌ زنده‌ ساختن‌ تاریخ‌ کهن‌ و پرافتخار ایران‌ داشت‌ کار سترگ‌ خود را آغاز کرد که‌ تا پایان‌ عمر پرافتخارش‌ نیز تداوم‌ یافت‌. از میزان‌ دانش‌ و نحوه‌ سوادآموزی‌ حکیم‌ اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌ ولی‌ به‌ حکم‌ آنکه‌ در شاهنامه‌ اطلاعات‌ فراوانی‌ در باب‌ ادبیات‌ عربی‌، شعر و ادب‌ پارسی‌، تاریخ‌، فلسفه‌، کلام‌، حدیث‌ و قرآن‌ ارائه‌ نموده‌ است‌ مشخص‌ می‌گردد که‌ حکیم‌ فردوسی‌ در اوان‌ زندگی‌ خویش‌ مطالعات‌ فراوان‌ کرده‌ است‌ و احوال‌ امم‌ و امثال‌ و حکم‌ را خوانده‌ و با معارف‌ اسلامی‌ بخصوص‌ با قرآن‌ آشنایی‌ کامل‌ داشته‌ است‌. حکیم‌ظاهرا به‌ زبان‌ پهلوی‌ ساسانی‌ و فنون‌ جنگ‌ و رزم‌ نیز آگاه‌ بوده‌ است‌.

استاد طوس‌ در موقعیت‌ بسیار خطیر و حساسی‌ به‌ سرودن‌ شاهنامه‌ و نظم‌ داستانهای‌ پهلوانان‌ ایرانی‌ همت‌ گماشت‌، چرا که‌ هر چند سلطه‌ اعراب‌ بر ایران‌ بویژه‌ بخش‌ شرقی‌ آن‌ بسیار ضعیف‌ شده‌ بود و چند حکومت‌ محلی‌ نیز همچون‌ سامانیان‌ و آل‌ بویهدر شرق‌ و مرکز و شمال‌ ایران‌ بوجود آمده‌ بودند ولی‌ جنگ‌ و کمشکشهای‌ داخلی‌ بین‌ این‌ حکومت‌ها نشانه‌هایی‌ تلخ‌ بود بر زوال‌ و انحطاط این‌ سلسله‌های‌ ملی‌ ایرانی‌ و روی‌ کار آمدن‌ فاتحان‌ قدرتمند بیگانه‌. از این‌ روی‌ فردوسی‌ که‌ به‌ رسالت‌ عظیم‌ خود پی‌ برده‌ بود سعی‌ کرد مجموعه‌ عظیمی‌ فراهم‌ آورد که‌ برای‌ همیشه‌ در خاطره‌ ایرانیان‌ باقی‌ مانده و تاریخ‌ و زبان‌ و هویت‌ و ملیت‌ ایرانی‌ را دوباره‌ زنده‌ کند. وی‌ در ابتدای‌ کار بر سرمایه‌ خود و حمایت‌ تنی‌ چند از دوستانش‌ همچون‌ حسین‌ قتیب‌ حاکم‌ طوس‌ و بزرگان‌ آن‌ ولایت‌ علی‌ دیلم‌ وبودلف‌ تکیه‌ کرد و حاکم‌ طوس‌ برای‌ تشویق‌ او، شاعر را از پرداخت‌ مالیات‌ معاف‌ نمود. تلاش‌ بی‌وقفه‌ حکیم‌ در مرحله‌ اول‌ آن‌ بیست‌ سال‌ تمام‌ به‌ درازا کشید و وی‌ زمانی‌ موفق‌ به‌ سرایش‌ اکثر داستان‌های‌ شاهنامه‌ گشت‌ که‌ چند سال‌ از سقوط سلسله‌ ایرانی‌ سامانیان‌ بدست‌ ترکان‌ قراخانی‌ آل‌ افراسیاب‌ و سلطان‌ محمود غزنوی‌ می‌گذشت‌. تاریخ‌ پایان‌ رسانیدن‌ شاهنامه‌ را سال 400‌  ه.ق‌ دانسته‌اند و براساس‌ گفته‌های‌ حکیم‌ که‌ از لابه‌لای‌ اشعار او مشهود است‌ حکیم‌ در طول‌ این‌ مدت‌ دراز سختی‌های‌ فراوانی‌ را متحمل‌ گشت‌ و ضربات‌ فراوانی‌ را هم‌ از جنبه‌ مادی‌ و معیشتی‌ و هم‌ از لحاظ روحی‌ پذیرا گردید که‌ مهمترین‌ آن‌ درگذشت‌ پسر جوان‌ و برومندش‌ بود که‌ پیر طوس‌ را سخت‌ درهم‌ شکست‌ و غمگین‌ و افسرده‌ ساخت‌.

شاعر که‌ در این‌ سالها با عسرت‌ و تنگدستی‌ همراه‌ و همراز بود پس‌ از اتمام‌ شاهکار بزرگ‌ خود به‌ ناچار و برای‌ گذراندن‌ زندگی‌ خود رو به‌ دربار سلطان‌ محمود غزنوی آورد و با عرضه‌ شاهنامه‌ خویش‌ نظر سلطان‌ رابه‌ سوی‌ آن‌ جلب‌ نمود. سلطان‌ محمود پادشاهی‌ ترک‌ زبان‌ و بی‌علاقه‌ به‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ ایران‌ بود ولی‌ در ابتدای‌ کار حکیم‌ را بنواخت‌ و او را مورد نوازش‌ خود قرار داد و در شرایطی‌ که‌ در تلاش‌ بود ترکان‌ آل‌ افراسیاب‌، متحدان‌ پیشین‌ خود در برانداختن‌ سامانیان‌، را از قلمرو حکومت‌ خویش‌ بیرون‌ راند تلاش‌ کرد از کتاب‌ شاهنامه‌ برای‌ تهییج‌ احساسات‌ ملی‌ ایرانیان‌ علیه‌ ترکان‌ آل‌ افراسیاب‌ (که‌ مطابق‌ روایات‌ ملی‌ ایران‌ از نژاد تورانیان‌ به‌ شمار می‌رفتند) بهره‌ جوید. سلطان‌ محمود پس‌ از مدتی‌ موفق‌ به‌ شکست‌ آنها شد و لذا روی‌ خوشی‌ به‌ فردوسی‌ نشان‌ نداد و البته‌ بدگویی‌ مخالفان‌ و حاسدان‌ به‌ حکیم‌ نیز بی‌تأثیر نبود و آنان‌ پیر طوس‌ را رافضی‌ خواندند و از تعصب‌ شاه‌ سنی‌ متعصب‌ علیه‌ فردوسی‌ شیعی‌ به‌ نفع‌ خود بهره‌برداری‌ کردند.

تلاش‌ خواجه‌ حسن‌ میمندی وزیر بافرهنگ‌ شاه‌ نیز به‌ ثمر ننشست‌. سلطان‌ محمود پس‌ از ملاحظه‌ هفت‌ مجلد بزرگ‌ شاهنامه‌ مشتمل‌ بر شصت‌ هزار بیت‌ نغز و دلکش‌ و حماسی‌ دستور داد معادل‌ همین‌ مقدار معین‌ در ازای‌ هر یک‌ بیت‌ یک‌ درهم به‌ شاعر بدهند واین‌ توهینی‌ بزرگ‌ بود برای‌ سخن ‌سرای‌ بزرگ‌ طوس‌ چرا که‌ او بخوبی‌ به‌ قدر و قیمت‌ شاهکار بزرگ‌ خود آگاه‌ بود. فردوسی‌ مأیوس‌ و سرشکسته‌ از دربار سلطان‌ محمود به‌ گرمابه‌ای‌ رفت‌ و پس‌ از آن‌ که‌ بیرون‌ آمد فقاعی‌ خورد و صله‌ سلطان‌ را در کمال‌ بی ‌اعتنایی‌ به‌ حمامی‌ و مرد فقاع‌ فروش‌ بخشید و در کسوتی‌ ناشناس‌ از بیم‌ خشم‌ شاه‌ از غزنه‌ گریخت‌. جاسوسان‌ خبر بخشش‌ صله‌ سلطان‌ را به‌ دو فرو مایه‌ که‌ نشان‌ از بی‌اعتنایی‌ شاعر بزرگ‌ ایران‌ به‌ جاه‌ وجلال‌ و مقام‌ سلطان‌ غزنه‌ داشت‌ به‌ اطلاع‌ محمود رساندند و در پی‌ شاعر روانه‌ شدند. فردوسی‌ نیز که‌ از خشم‌ و غرور سلطان‌ محمود آگاه‌ بود چندی‌ در هرات‌ اقامت‌ گزید و سپس‌ از آنجا به‌ نزد شهریار بن‌ شروین‌ حاکم‌ طبرستان‌ که‌ ایرانی‌ پاک‌ نژادی‌ بود رفت‌ و هجویه‌ای‌ صد بیتی‌ نیز علیه‌ محمود سرود. شهریار حکیم‌ را سخت‌ گرامی‌ داشت‌ و هجویه‌ صد بیتی‌ او را نیز به‌ یکصد هزار درم‌ خرید و مانع‌ از انتشار آن‌ شد. استاد سخن‌ فارسی‌ سپس‌ رهسپار دیار خود گشت‌ و در گوشه‌ عزلت‌ و اندوه‌ در سال ‌ 411 ه.ق‌ بدرود حیات‌ گفت‌. گویند سالها پس‌ از رانده‌ شدن‌ فردوسی‌ از دربار سلطان‌ محمود، شاه‌ در یکی‌ از لشکر کشی‌های‌ خود به‌ هندوستان‌ به‌ یاد حکیم‌ می‌افتد و پشیمان‌ از کرده‌ ناصواب‌خود دستور می‌دهد مبلغ‌ شصت‌ هزار دینار طلا را با احترام‌ فراوان‌ به‌ منزل‌ فردوسی‌ در طوس‌ روانه‌ سازند ولی‌ هدیه‌ سلطان‌ زمانی‌ به‌ دروازه‌ طوس‌ رسید که‌ جنازه‌ حکیم‌ را از یکی‌ دیگر از دروازه‌های‌ آن‌ شهر تشییع‌ می‌نمودند.

صله‌ سلطانی‌ رابه‌ تنها یادگار فردوسی‌ دخترش‌ که‌ همچون‌ پدر انسانی‌ آزاده‌ و بلند طبع‌ بود سپردند ولی‌ او آن‌ را نپذیرفت‌ و شصت‌ هزار دینار وقف‌ ساختن‌ عمارت‌ رباط چاهه‌ که‌ بر سر راه‌ طوس‌ به‌ نیشابور و مرو بود گشت‌. جنازه‌ حکیم‌ نیز مورد جفای‌ بدخواهانش‌ قرار گرفت‌ و شیخ‌ ابوالقاسم‌ گرگانی‌ از عالمان‌ قشری‌ و متعصب‌ به‌ حکم‌ اینکه‌ فردوسی‌ عمر خود را به‌ ستایش‌ پهلوانان‌ مجوس‌ گذرانیده‌ است‌، اجازه‌ دفن‌ او را در قبرستان‌ مسلمانان‌ نداد و از این‌ روی‌ جسد شاعر گران‌ مایه‌ در باغ‌ طبران‌ که‌ متعلق‌ به‌ خود فردوسی‌ بود دفن‌ گردید. بزرگ‌ترین‌ شاهکار پیر فرهیخته‌ طوس‌ شاهنامه‌ او بود که‌ با وجود گذشت‌ دهها قرن‌ همچون‌ سندی‌ از افتخار برفراز گنبد رفیع‌ زبان‌ و ادب‌ فارسی‌ می‌درخشد. همانگونه‌ که‌ اشاره‌ شد فردوسی‌ با نگارش‌ این‌ کتاب‌ ارزنده‌ و عظیم‌ هویت‌ ملی‌ ایرانیان‌ را به‌ آنها باز شناساند و زبان‌ شیرین‌ فارسی‌ را نه‌ تنها از انحطاط نجات‌ داد بلکه‌ به‌ آن‌ اعتبار و رونق‌ وافری‌ بخشید. اساس‌ شاهنامه‌ نویسی‌ یعنی‌ توصیف‌ زندگی‌ شاهان‌ و پهلوانان‌ ایران‌ به‌ روزگاران‌ باستان‌ ایران‌ باز می‌گردد و ظاهرا در دوره‌ هخامنشیان و ساسانیان کتابهایی‌ از این‌ دست‌ موجود بوده‌ است‌. سنت‌ شاهنامه‌ نویسی‌ پس‌ از اسلام‌ و در دوره‌ حکومت‌ سامانیان‌ مجددا رونق‌ گرفت‌ و شاهنامه‌هایی‌ همچون‌ شاهنامه‌ مسعودی‌ مروزی‌، شاهنامه‌ ابوالمؤید بلخی‌، شاهنامه‌ ابوعلی‌ بلخی‌ و شاهنامه‌ ابومنصوری‌ و شاهنامه‌ دقیقی‌ بوجود آمدند که‌ ماخذ این‌ شاهنامه‌ها همان‌ داستان‌های اوستایی و کتاب‌های‌ پهلوی‌ همچون‌ خوتای‌نامک‌ (خدای‌ نامه‌) بوده‌ است‌. فردوسی‌در سال 365 ه.ق‌ با مطالعه‌ این‌ شاهنامه‌ها دل‌ به‌ نظم‌ شاهنامه‌ای‌ عظیم‌ که‌ تمامی‌ داستان‌های‌ ملی‌ ایران‌ رادربرگیرد سپرد و تلاش‌ سترگ‌ خود را که‌ می‌رفت‌ ملتی‌ را به‌ شعر و قلم‌ زنده‌ نگاه‌ دارد آغاز نمود.

در شاهنامه‌، حکیم‌ طوس‌ پس‌ از سپاس‌ خداوند توصیف‌ دانش‌ و خرد و مدح‌ پیامبر اسلام‌(ص‌) و یارانش‌ از کیومرث‌ آغاز کرده‌ و پس‌ از نام‌ بردن‌ شرح‌ زندگی‌ پنجاه‌ پادشاه‌ داستانی‌ و تاریخی‌ و حالات‌ و رزم‌ و بزم‌ پهلوانان‌ و وزیران‌ آنان‌ کتاب‌ خود را با شکست‌ یزدگرد سوم‌ ساسانی‌ و فتح‌ ایران توسط اعراب‌ به‌ پایان‌ می‌رساند. داستان‌ پادشاهی‌ منوچهر و بیان‌ آغاز تمدن‌ بشر، ضحاک‌، کاوه‌ آهنگر، فریدون‌، سام‌، زال‌، رستم‌، نوذر، افراسیاب‌، جنگ‌های‌ ایرانیان‌ و تورانیان‌، کیکاووس‌، هفت‌ خوان‌ رستم‌، سهراب‌، سیاوش‌، کیخسرو، بیژن‌ و منیژه‌، ظهور زرتشت‌، اسکندر و اشکانیان‌ و ساسانیان‌ هر یک‌ از داستان‌های‌ بسیار زیبا، شیرین‌ و جذاب‌ شاهنامه‌ می‌باشند که‌ خواننده‌ را به‌ عمق‌ تاریخ‌ ملی‌ وحماسی‌ ایران‌ برده‌ و غرور و افتخارات‌ بزرگ‌ ایرانیان‌ را به‌ آنان‌ باز می‌شناسانند. شاهنامه‌ اگرچه‌ در بادی‌ امر داستان ‌رزمی‌ ایران‌ است‌ ولی‌ حکیم‌ فردوسی‌ در لابه ‌لای‌ این‌ اشعار رزمی‌ معانی‌ باریک‌ و مطالب‌ عالی‌ فلسفی‌ و اجتماعی‌ و اخلاقی‌ بسیاری‌ را بیان‌ کرده‌ است‌ که‌ جذابیت‌ این‌ کتاب‌ بزرگ‌ را دو چندان‌ ساخته‌ است‌. نتیجه‌های‌ اجتماعی‌ واخلاقی‌ که‌ سخن‌سرای‌ حکیم‌ از داستان‌های‌ شگفت‌ شاهنامه‌ گرفته‌ است‌ و سخنان‌ عبرت‌انگیز و پندهای‌ سحرآمیزی‌ که‌ می‌دهد هر یک‌ نشان‌ و گواهی‌ است‌ از اینکه‌ جهان‌ و شکوه‌ جهان‌ گذراست‌ و انسان‌ باید در این‌ عمردو روزه‌ دلاور و بخشنده‌ و فداکار و راستگو و دستگیر و نیکوکار باشد. حکیم‌ طوس‌ از طریق‌ پندهایی‌ که‌ از زبان‌ پهلوانان‌ و شاهان‌ و دانشمندان‌ مانند اندرز منوچهر و نوذر و کیخسرو به‌ ایرانیان‌ و وصیت‌ این‌ شاه‌ به‌ گودرز و زال‌ و رستم‌ و... و سخنان‌ پرمغز بزرگمهر آورده‌ است‌ حکمت‌ عملی‌ را به‌ خوانندگان‌ خود آموخته‌ و آن‌ را سرمشقی‌ برای‌ زندگانی‌ بشر در نظر گرفته‌ است‌. سخن‌ سرای‌ بزرگ‌ ایران‌ همچنین‌ در شرح‌ گاه‌نشینی‌ و تاجگذاری‌ شاهان‌ بزرگی‌ همچون‌ ‌گشتاسب و شاپور و بهرام‌ و قباد و نوشیروان‌ و هرمز از زبان‌ آنان‌ به‌ نیایش‌ خداوند و ستایش‌ راستی‌ و گسترش‌ داد و دانش‌ پرداخته‌ و دستور زندگانی‌ توأم‌ با صلح‌ و آرامش‌ و عدالت‌ را که‌ می‌توان‌ برای‌ تمامی‌ جهانیان‌ سرمشق‌ قرار گیرد در اختیار انسان‌ها گذارده‌ است‌.

حکیم‌ با وجود اینکه‌ شرح‌ رزم‌ و پیکار و دشمنی‌های‌ اقوام‌ و ملل‌ را گفته‌ است‌ ولی‌ روح‌ بزرگ‌ او جهان‌ را با نظر وحدت‌ دیده‌ است‌ و ستیزه ‌جویی ‌های‌ بشر را دلیل‌ نادانی‌ آنان‌ برشمرده‌ است‌. او حقیقت‌ ادیان‌ را مانند خود خداوند یکی‌ دانسته‌ است‌ و خصومت‌های‌ ملل‌ را بر سر دین‌ ابلهانه‌ توصیف‌ کرده‌ و از تفرقه‌های‌ بی ‌مایه‌ مردم‌ با تأثر یاد نموده‌ است‌. پیر طوس‌ در شاهکار بزرگ‌ خود احساسات‌ بشری‌ را با سخنان‌ زیبا و عبارتهای‌ دلربا و دل‌انگیزی‌ تصویر و تعبیر نموده‌ و نشان‌ داده‌ است‌ که‌ در خلق‌ صحنه‌های‌ عاشقانه‌ نیز به‌ همان‌ میزان‌ صحنه‌های‌ رزم‌ و نبرد تبحر و تسلط دارد. سخن‌ در باب‌ شاهنامه‌ و اهمیت‌ آن‌ بسیار است‌ و دریغا که‌ محدودیت‌ این‌ مقال‌ اجازه‌ بحث‌ بیشتر را در این‌ خصوص‌ نمی‌دهد. این‌ دیوان‌ ارجمند شعر و ادب‌ فارسی‌ سند ملت‌ ماست‌ و داستانهای‌ پهلوانان‌ ایرانی‌ شاهنامه‌ به‌ تک‌ تک‌ ایرانیان‌ درس‌ شجاعت‌ و عفت‌ و فداکاری‌ و میهن‌دوستی و وفا می‌آموزد. شاید به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ داستان‌های‌ این‌ کتاب‌ جاودانی‌ با وجود گذشت‌ قرن‌ها و قرن‌ها هنوز در گوشه‌ و کنار ایران‌ از پایتخت‌ تا دورافتاده‌ترین‌ شهرها و روستاها در منازل‌ و قهوه‌خانه‌ها و چادرهای‌ ایلات‌ و عشایر به‌ شیوه‌ نقالی‌ جاری‌ می‌شود و مردم‌ ایران‌ را از هر نژاد و طایفه‌ و دین‌ و مذهب‌ شیفته‌ روح‌ بلند و دلاوری‌های‌ پهلوانان‌ ایران‌ و عواطف‌ انسانی‌ آنها می‌نماید. ابیاتی‌ وی در شاهنامه‌ خود گویای‌ بلندی‌ نظر و آزادگی‌ روح‌ فردوسی‌ و تسلط شگرف‌ او در آرایش‌ صحنه‌ها، گزینش‌ کلمات‌، ترکیب‌ استادانه‌ اجزای‌ جملات‌ و ارایه‌ تصاویر متناسب‌ با موضوع‌ و صور حسی‌ خیال‌ است‌.

  اثر جاویدان حكیم ابوالقاسم فردوسی طوسی  :

بزرگترین شاعر دوره سامانی و غزنوی، حکیم ابوالقاسم فردوسی است.  فردوسی در طبران طوس به سال 329 هجری بدنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و در آن ولایت مکنتی داشت. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی نداریم؛ اینقدر معلوم است که در جوانی از برکت درآمد املاک پدر بکسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی افتاده است.

 

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات راجع به گذشته ایران علاقه می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را بفکر نظم شاهنامه انداخت.

 

چنانکه از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بود. مدتی را که بر سر این کار رنج برد بتفاوت 25، 30 و 35 سال ذکر میکنند. آنچه محقق است این است که وی برای نظم کتاب نه از روی ترتیبی که اکنون در توالی داستانها است کار کرده و نه اینکه بدون وقفه مشغول نظم و تصنیف آن بوده است.

 

به هر حال فردوسی نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خویش را وقف شاهنامه کرد و بر سر اینکار جوانی خود را به پیری رسانید. به امید اتمام شاهنامه تمام ثروت و مکنت خود را اندک اندک از دست داد. در اوایل شروع این کار، هم خود او ثروت و مکنت کافی داشت و هم بعضی از رجال و بزرگان خراسان وسایل آسایش خاطر او را فراهم می کردند. اما در اواخر کار که ظاهراً قسمت عمده شاهنامه را به اتمام رسانده بود در دوران پیری گرفتار فقر و تنگدستی گردید، و در دوران قحطی و گرسنگی خراسان که در حدود سال 402 هجری قمری روی داد، از ثروت و دارائی عاری بود.

 

باید دانست بر خلاف آنچه مشهور است، فردوسی شاهنامه را صرفاً بخاطر علاقه خویش و حتی سالها قبل از آنکه سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، در صدد برآمد که آنرا بنام پادشاهی بزرگ کند و بگمان اینکه سلطان غزنین چنانکه باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را بنام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن شاعر را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

 

سبب آنکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. بعضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بد دینی متهم گشته بود و از این رو سلطان باو بی اعتنائی کرد. ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود که بر لطف طبع و تبحر استاد طوس حسد می بردند خاطر سلطان را مشوب کرده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر وی پست و ناچیز جلوه داده بودند. بهر حال گویا سلطان شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم بزشتی یاد کرد و چنانکه مؤلف تاریخ سیستان می گوید، بر فردوسی خشم آورد که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".

 

و گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی محمود بر آشفت و آزرده خاطر گشت و بیتی چند در هجو سلطان محمود گفت و از بیم محمود غزنین را ترک کرد و با خشم و ترس یک چند در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر میرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود طوس درگذشت. تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.

 

گویند که چند سال بعد، محمود را بمناسبتی از فردوسی یاد آمد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان گردید و در صدد دلجوئی از او برآمد و فرمان داد تا مالی هنگفت برای او از غزنین به طوس گسیل دارند و از او دلجوئی کنند. اما چنانکه تذکره نویسان نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند؛ از وی جز دختری نمانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر وفات یافته بود و استاد را از مرگ خود پریشان و اندوهگین ساخته بود.

 

شاهنامه نه فقط بزرگترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی بیادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبیات فارسی است.

 

فردوسی طبع لطیف و خوی پاکیزه داشت. سخنش از طعن و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا میتوانست الفاظ  ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد. در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن آداب نیک ایران قدیم عشق می ورزید؛ و از تورانیان و رومیان و اعراب به سبب صدماتی که بر ایران وارد آورده بودند نفرت داشت.

 

بهر حال استاد طوس مردی پاکدل و نوعدوست و مهربان بود و نسبت به تمام مردم محبت داشت، اما دشمنان ایران را بهیچ وجه نمی بخشود . عشق و علاقه او نسبت به شاهان و پهلوانان ایران زمین از هر بیتی که در باب آنها گفته، آشکار است و بهمین علت باید او را دوستدار عظمت ایران و مبشر وحدت و شوکت ایران شمرد.



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
زندگی نامه حضرت خاتم الانبیا محمد مصطفی(ص)
25 بهمن 1388 ساعت 9:7 قبل از ظهر | بازدید : 1704 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
:: ادامه مطلب ...
حضرت فاطمه الزهرا(س)
25 بهمن 1388 ساعت 8:50 قبل از ظهر | بازدید : 1255 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
:: ادامه مطلب ...
امام على بن ابى طالب امير المؤمنين (ع)
25 بهمن 1388 ساعت 8:49 قبل از ظهر | بازدید : 1185 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
:: ادامه مطلب ...
امام حسن مجتبى (ع)
25 بهمن 1388 ساعت 8:44 قبل از ظهر | بازدید : 1180 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
:: ادامه مطلب ...
امام حسين(ع)
25 بهمن 1388 ساعت 8:43 قبل از ظهر | بازدید : 1233 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
:: ادامه مطلب ...
امام سجاد(ع)
25 بهمن 1388 ساعت 8:43 قبل از ظهر | بازدید : 1247 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )
 
مطالب مذهبی                                                       


:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
:: ادامه مطلب ...
امام محمد باقر(ع)
25 بهمن 1388 ساعت 8:42 قبل از ظهر | بازدید : 1239 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 78
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
:: ادامه مطلب ...
زندگی نامه امام مهدی صاحب الزمان (ع)
24 بهمن 1388 ساعت 5:20 بعد از ظهر | بازدید : 1227 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
:: ادامه مطلب ...
زندگی نامه امام علی نقی (ع)
24 بهمن 1388 ساعت 5:19 بعد از ظهر | بازدید : 1241 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

 مطالب مذهبی                                                       



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
:: ادامه مطلب ...
زندگی نامه امام حسن عسگری (ع)
24 بهمن 1388 ساعت 5:19 بعد از ظهر | بازدید : 1256 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )
 مطالب مذهبی                                                       


:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
:: ادامه مطلب ...
زندگی نامه امام محمد تقی (ع)
24 بهمن 1388 ساعت 5:18 بعد از ظهر | بازدید : 1219 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

مطالب مذهبی                                                      



:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
:: ادامه مطلب ...
زندگی نامه امام رضا (ع)
شنبه 24 بهمن 1388 ساعت 5:14 بعد از ظهر | بازدید : 1126 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

امام رضا(ع)

ابو الحسن على بن موسى(ع)ملقب به«رضا»امام هشتم از ائمه اثنى عشر(ع)و دهمين معصوم از چهارده معصوم(ع)است .

سال تولد آن حضرت را 148 و 153 ه.ق. و ماه تولد ايشان را ذو الحجه و ذو القعده و ربيع الاول گفته‏اند و مشهور آن است كه روز تولد آن حضرت يازدهم ذو القعده بوده است.

كنيه آن حضرت ابو الحسن بوده است و چون حضرت امير(ع)نيز مكنى به ابو الحسن بوده‏اند حضرت رضا(ع)را ابو الحسن ثانى گفته‏اند.مشهورترين لقب ايشان«رضا»بوده است كه بنا بر روايتى در عيون اخبار الرضا(13/1)علت ملقب بودن آن حضرت به«رضا»اين بوده است كه«رضي به المخالفون من أعدائه كما رضي به الموافقون من أوليائه و لم يكن ذلك لأحد من آبائه عليهم‏السلام فلذلك سمي من بينهم بالرضا...»يعنى هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به(ولايت عهد او)رضايت دادند و چنين چيزى براى هيچيك از پدران او دست نداده بود، از اين رو در ميان ايشان تنها او به«رضا»ناميده شد.اما به روايت طبرى(وقايع سال 201)مأمون آن حضرت را«الرضى من آل محمد»ناميد و صدوق هم بنا بر روايتى ديگر در عيون اخبار الرضا(147/2)چنين گفته است.

بايد متذكر شد كه داعيان و مبلغان بنى عباس در اواخر عهد بنى اميه مردم را دعوت مى‏كردند كه با«رضا از آل محمد»بيعت كنند، يعنى بى‏آنكه از كسى نام ببرند مى‏گفتند چون خلافت بنى اميه درست نيست بايد به كسى از خاندان محمد(ص)كه مورد رضايت همه باشد بيعت كنند.بنى عباس با حكومت آل على مخالف بودند ولى چون مأمون كه خود از بنى عباس بود حضرت رضا(ع)را به ولايتعهدى برگزيد، همه از مخالف و موافق به او راضى شدند و مصداق«رضا من آل محمد»در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب موسوم و مشهور شد.

مادر آن حضرت ام ولد بود.(كنيزى بود كه از مولاى خود فرزند آورده بود.)درباره نام و زادگاه مادر آن حضرت اختلاف است و به اغلب احتمالات از مردم شمال آفريقا يا مغرب مراكش بوده است.

در كتب معتبر، از جمله در عيون اخبار الرضا، نصوص و دلايل امامت آن حضرت مذكور است و در همين كتاب(23/1 به بعد)وصيت نامه مفصلى از حضرت امام موسى كاظم(ع)مندرج است.

پس از آنكه محمد امين در بغداد كشته شد و خلافت در خراسان بر مأمون مسلم گرديد، مأمون تصميم گرفت تا خلافت را پس از خود به كسى كه غير از خاندان بنى‏عباس باشد بسپارد و پس از تحقيق و بررسى در احوال علويان كسى را شايسته‏تر و برازنده‏تر از على بن موسى بن جعفر(ع)نديد و از اين رو كس فرستاد و او را از مدينه به خراسان فرا خواند.

درباره علت اين تصميم مطالبى گفته شده است و از جمله بنا بر خبرى در عيون اخبار الرضا از قول مأمون نقل شده است كه گويا هنگامى كه امين خود را در بغداد خليفه خواند و بسيارى از نقاط شرق عالم اسلام بر مأمون عاصى شدند، مأمون عهد و نذر كرد كه اگر بر مشكلات فائق آيد خلافت را در محلى قرار دهد كه خداوند قرار داده است و چون بر برادرش غالب آمد و به خلافت رسيد كسى را سزاوارتر از على بن موسى(ع)نديد و او را از مدينه بخواست و ولايت عهدى خود را به او تفويض كرد.

اين مطلب درست به نظر نمى‏رسد، زيرا مستلزم آن است كه مأمون شيعه باشد و امامان را تا حضرت رضا قبول داشته باشد و گرنه«قرار دادن خلافت در محلى كه خداوند قرار داده است»معنى ندارد.اما اگر هم مأمون ارادتى به حضرت امير(ع)و بعضى از اهل بيت داشته است دليل تشيع او به معنى دقيق كلمه(امام واقعى دانستن حضرت رضا)نمى‏شود.علاوه بر اين اگر مأمون خود را سزاوار خلافت نمى‏دانست دليلى نداشت كه با امين بر سر خلافت بجنگد و خود را امير المؤمنين بخواند.

بعضى گفته‏اند فضل بن سهل ذو الرياستين كه در حكم وزير مأمون بود او را بر اين كار واداشت.اما بايد ديد كه چه علتى موجب گرديد تا فضل بن سهل مأمون را بر اين كار وابدارد؟

به احتمال قوى دلايل فضل و مأمون در انتصاب حضرت رضا(ع)به ولايتعهدى سياسى بوده است، زيرا پس از قتل امين اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در ميان بنى عباس فرد برجسته‏اى كه مورد قبول و رضايت همگان باشد وجود نداشت و مأمون با همه لياقت و شخصيت سياسى در عراق ناشناخته بود.در يمن و كوفه و بصره و بغداد و ايران عامه مردم از زمان منصور به بعد آن انتظارى را كه از خلافت بنى عباس داشتند برآورده نديدند، زيرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعى بودند.از اين رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان امام على(ع)بودند و اميدها و آرزوهاى خود را به افراد برجسته و متقى اين خاندان بسته بودند.

فضل و مأمون با شم سياسى خود از مشاهده اوضاع نابسامان شهرهاى مهم و شورش مردم(مانند قيام ابو السرايا در كوفه و علوى ديگر در يمن)به اين نكته پى برده بودند و مى‏خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازى از خاندان على به ولايتعهدى رضايت مردم را به خود جلب كنند و پايه‏هاى خلافت مأمون را مستحكم سازند به همين جهت مأمون در سال 200 ه.ق. بنا به گفته طبرى رجاء بن ابى الضحاك و فرناس خادم(در بعضى روايات شيعه ياسر خادم)را به مدينه فرستاد تا على بن موسى بن جعفر(ع)و محمد بن جعفر عم حضرت رضا(ع) را به خراسان ببرند.

رجاء بن ابى الضحاك، خويش نزديك فضل بن سهل بود و همين امر شايد مؤيد اين مطلب باشد كه فضل بن سهل در كار ولايتعهدى حضرت رضا(ع)دخالت داشته است.

در روايات شيعه آمده است كه مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان برود نه از راه كوفه و قم و دليل اين امر را كثرت شيعيان در كوفه و قم ذكر كرده‏اند، زيرا مأمون مى‏ترسيد كه شيعيان كوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند.اين مؤيد آن است كه عامل فرا خواندن حضرت رضا به خراسان عاملى سياسى بوده است و مأمون مى‏ترسيده است كه كثرت شيعيان در كوفه يا قم سبب شود كه آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته كار بكلى از دست مأمون خارج گردد.

مشهور است كه به هنگام ورود حضرت رضا(ع)به نيشابور طالبان علم و محدثان دور محفه آن حضرت كه بر استرى نهاده شده بود جمع شدند و از ايشان خواستند كه حديثى بر آنها املا فرمايد.حضرت حديثى بطور مسلسل از آباء طاهرين خود از رسول اللّه(ص)و جبرئيل از قول خداوند روايت كرد كه«كلمة لا إله إلا اللّه حصني و من دخل حصني أمن من عذابي»يعنى كلمه توحيد يا لا اله الا اللّه حصار و باروى مستحكم من است و هر كه به درون حصار من رفت از عذاب من در امان ماند.اين حديث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهار(ع)تا حضرت رسول(ص)به«سلسلة الذهب»معروف شده است.

درباره اينكه چرا آن حضرت اين حديث را املا فرمود بايد گفت كه اين نوعى دعوت به وحدت كلمه و اتفاق بوده است زيرا اساس اسلام و مدخل آن اين كلمه است كه معتقدان به خود را از هر گونه تشويش و عذابى در امان مى‏دارد و مسلمانان بايد با توجه به آن در درون حصار و باروى اسلام از اختلاف كلمه بپرهيزند و مدافع آن حصن در برابر مهاجم خارجى باشند و از دشمنى و مخالفت بر سر مسائل فرعى دورى گزينند.

حضرت در نيشابور در محله‏اى به نام بلاشاباد نزول فرمود و از آنجا به توس و از توس به سرخس و از سرخس به مرو كه اقامتگاه مأمون بود رفت.به روايت عيون اخبار الرضا(149/2)مأمون نخست به آن حضرت پيشنهاد كرد كه خود خلافت را قبول كند و چون آن حضرت امتناع فرمودند و در اين باب مخاطبات زياد ميان ايشان رد و بدل گرديد سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار ولايتعهدى را پذيرفت به اين شرط كه از امر و نهى و حكم و قضا دور باشد و چيزى را تغيير ندهد.

علت مقاومت امام اين بود كه اوضاع را پيش بينى مى‏كرد و بر او مسلم بود عشيره عباسى و رجال دولت كه عادت به لا ابالى‏گرى و درازدستى عهد هارون الرشيد كرده‏اند زير بار حق نخواهند رفت و او قادر به اجراى قوانين الهى نخواهد بود.مأمون پس از آنكه آن حضرت ولايتعهدى را پذيرفت امر كرد تا لباس سياه كه شعار عباسيان بود ترك شود و درباريان و فرماندهان و سپاهيان و بنى هاشم همه لباس سبز كه شعار علويان بود بپوشند.خود نيز جامه سبز پوشيد و نام امام را زينت بخش درهم و دينار نمود و مقرر داشت كه در همه بلاد اسلام بر منابر خطبه بنام امام خوانده شود و اين به روايت طبرى روز سه شنبه دوم رمضان سال 201 ه.ق. بود.

على بن عيسى اربلى مؤلف كشف الغمه عهدى را كه مأمون ظاهرا درباره ولايتعهدى امام رضا(ع)نوشته بود و ملاحظاتى را كه حضرت رضا(ع)در ميان سطور آن عهد نامه و در پشت آن مرقوم فرموده بودند در سال 670 ه.ق. در دست يكى از«قوام»(خادمان مشهد و قبر آن حضرت)ديده و صورت آن را در همان كتاب كشف الغمه آورده است.

تحقيق درباره صحت و اصالت اين عهد بصورتى كه در كتاب مذكور آمده است مجالى ديگر مى‏خواهد و در اينجا فرض صحت و اصالت آن است و از مطالعه آن نتيجه مى‏شود كه آنچه در بعضى كتب ادعا شده است كه مأمون شيعى بوده است و در مطالب گذشته نيز به آن اشاره شد صحت ندارد زيرا مأمون در اين عهد نامه از مقام خلافت به گونه‏اى تعبير مى‏كند كه با عقايد اهل سنت مطابق است.

مأمون در اين عهد نامه به سخن عمر استناد مى‏جويد و همچنين خلافت خود را مستند به شرع و قانون مى‏داند.همچنين در اين عهدنامه مأمون علت انتخاب آن حضرت را به ولايت عهدى علم و فضل و ورع و تقواى او مى‏داند نه آنچه شيعيان معتقدند كه او خليفه و امام بحق و برگزيده از جانب خدا و منصوص از سوى پدر و اجداد خويش است.همچنين در اين عهدنامه به صراحت آمده است كه ملقب شدن آن حضرت به«رضا»از جانب خود مأمون بوده است.

حضرت رضا(ع)به موجب آنچه مؤلف كشف الغمه آورده است در پشت اين عهدنامه قبول خود را اعلام فرموده است اما بقاى خود را پس از مأمون و وصول خود را به مقام خلافت با ترديد و شك تلقى كرده است.البته آن حضرت هم به نور امامت و هم با روشن بينى خاصى كه از اوضاع و احوال سياسى زمان خود داشت مى‏دانست كه اين كار به آخر نخواهد رسيد و بنى عباس و مخالفان خاندان امام على(ع)بهر طريقى كه باشد با آن مخالفت خواهند كرد.

اما آنچه شخص را به تأمل وا مى‏دارد اين است كه در آن جا گويا حضرت رضا مرقوم فرموده بود: «الجامعة و الجفر يدلان على ضد ذلك و ما أدري ما يفعل بي و لا بكم»يعنى: جامعه و جفر بر خلاف اين دلالت دارند(يعنى دلالت دارند بر اينكه اين امر خلافت به من نخواهد رسيد)و من نمى‏دانم بر سر من و شما چه خواهد آمد يا با من و با شما چه خواهند كرد.

درباره جفر و جامعه و ماهيت آن نمى‏توان سخنى گفت و شكى هم نيست كه امام(ع)با ارشاد و هدايت الهى از غيب و آينده مى‏تواند آگاه باشد.اما اينكه حضرت در سندى رسمى و پشت فرمان مأمون از جفر و جامعه سخن بگويد محل ترديد است زيرا مأمون و اطرافيان او به جفر و جامعه‏اى كه مخصوص امامان شيعه باشد كه به وسيله آن از سر غيب آگاه گردند اعتقادى نداشتند و بعيد است كه حضرت رضا(ع)در پشت عهدنامه مأمون چنين چيزى مرقوم بفرمايند.

تاريخ عهد نامه مذكور روز دوشنبه 7 رمضان سال 201 ه.ق. است و چنانكه گفتيم طبرى روز انتخاب حضرت را به ولايت عهدى سه شنبه 2 رمضان سال مذكور مى‏داند و اگر سه شنبه 2 رمضان باشد روز هفتم ماه رمضان يك شنبه مى‏شود نه دوشنبه.اما اختلاف يك روز را مى‏توان به اختلاف در رؤيت هلال منسوب داشت.

صدوق در عيون اخبار الرضا(154/2 به بعد)نسخه سند ديگرى از حضرت رضا(ع)به نام نسخه كتاب الحباء و الشرط كه تاريخ آن نيز همان دوشنبه 7 رمضان سال 201 ه.ق. است نقل كرده است و در آن تصريح شده است كه اين روز همان روزى است كه مأمون آن حضرت را وليعهد خود كرده و مردم را به پوشيدن لباس سبز واداشته است.صدوق خود اين نسخه را كه حضرت درباره فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل به عمال و كارداران نوشته، ديده است و به قول خودش آن را از كسى«روايت»نكرده است.

اين نامه مقدمه‏اى دارد كه به قلم حضرت رضا(ع)است و پس از آن اصل نسخه حباء و الشرط مى‏آيد كه بنا بفرموده حضرت شامل سه باب است: باب اول در شرح آثار و اعمال فضل بن سهل است كه چگونه مأمون را در وصول به خلافت يارى داد و ابو السرايا و شورشيان ديگر را سركوب كرد و طبرستان، ديلم، كامل، غرچستان، غور، كياك، تغزغز، ارمنستان، حجاز، سرير، خزر و مغرب را رام ساخت. باب دوم درباره پاداشهايى است كه مأمون در برابر اين خدمات در حق او برقرار كرده است و باب سوم درباره چشم پوشى فضل از اين پاداشها است.مأمون اين امر را پذيرفته و به فضل اختيار داده است كه هر كارى را كه نمى‏خواهد نكند و به اصطلاح اين نامه او را«مزاح العله»ساخته است.

صدوق در عيون اخبار الرضا از ابو على حسين بن احمد سلامى مؤلف اخبار خراسان(كه فعلا در دست نيست)نقل مى‏كند كه ولايت عهدى حضرت رضا به اشاره و توصيه فضل بن سهل بوده است و چون اين خبر به بغداد رسيد خاندان بنى عباس را خوش نيامد و مأمون را خلع كردند و با ابراهيم بن المهدى كه موسيقيدان و عود نواز بود بيعت كردند و چون مأمون اين خبر را شنيد دريافت كه فضل بن سهل رأى ناصوابى در پيش او گذاشته است.پس، از مرو بيرون آمد و راهى بغداد شد و چون به سرخس رسيد فضل ناگهان در حمام كشته شد و قاتل او غالب، دايى مأمون بود.بعد مأمون حضرت را در حال بيمارى كه بر او عارض شده بود مسموم ساخت و آن حضرت در اثر آن سم وفات يافت و در سناباد توس در كنار قبر هارون مدفون گرديد.اين واقعه در صفر سال 203 ه.ق. اتفاق افتاد.

صدوق پس از نقل اين خبر از كتاب اخبار خراسان، آن را نادرست مى‏داند و مى‏گويد(چنانكه قبلا ذكر شد)مأمون خود، آن حضرت را وليعهد كرد و فضل بن سهل چون از پروردگان آل برمك بود با حضرت رضا(ع)دشمن بود.

اينكه فضل بن سهل از آغاز دشمن حضرت رضا(ع)باشد محل ترديد است و چنانكه اشاره شد ظاهرا فضل بن سهل در ولايت عهدى حضرت رضا(ع)مؤثر بوده است.اما گويا پس از انتخاب آن حضرت به ولايت عهدى وقايعى روى داده است كه منجر به مخالفت فضل با حضرت رضا(ع)شده است.

روايتى در عيون اخبار الرضا(167/2)هست كه به موجب آن فضل بن سهل با هشام بن ابراهيم نزد حضرت رضا رفتند و خواستند براى قتل مأمون و رساندن آن حضرت به خلافت با او تعهد بندند.حضرت بر ايشان خشم گرفت و هر دو را از نزد خود راند.آن دو ترسيدند و نزد مأمون رفتند و گفتند ما مى‏خواستيم«رضا»را بيازماييم.پس از آن حضرت رضا(ع)نزد مأمون رفت و قصه را باز گفت و مأمون دريافت كه حق با امام رضا(ع)بوده است.

شايد اين معنى يكى از اسباب مخالفت فضل با امام باشد و شايد عوامل ديگرى هم باشد كه بر ما مجهول است.به هر حال بنا به گفته طبرى(حوادث سال 203)حضرت رضا(ع)به مأمون گفت كه فضل اخبار بغداد و نارضايى مردم را از خودش و برادرش حسن بن سهل و حتى از ولايت عهدى خود آن حضرت نهان مى‏دارد و مردم در بغداد با ابراهيم بن المهدى بيعت كرده‏اند.چون مأمون در اين باره تحقيق كرد و صدق گفته‏هاى آن حضرت بر او روشن شد عازم بغداد گرديد و چنانكه در تواريخ مذكور است در سر راه، فضل بن سهل در سرخس در حمام كشته شد و خود حضرت رضا در توس وفات يافت.

مجلسى در بحار الانوار(311/49 چاپ جديد)تحت عنوان«تذييل»درباره اينكه آيا حضرت رضا(ع)به مرگ طبيعى وفات يافته يا شهيد شده است مى‏گويد: ميان اصحاب ما(يعنى شيعه)و مخالفان(اهل سنت)در اينكه آيا حضرت رضا به مرگ طبيعى درگذشته يا مسموم شده اختلاف است و اشهر در ميان ما شيعيان آن است كه آن حضرت به سم مأمون شهيد شده است و از سيد على بن طاوس از علماى شيعه نقل شده است كه او منكر مسموم بودن آن حضرت است و نيز اربلى در كشف الغمه مسموم شدن آن حضرت را انكار كرده است و گفته است كه ابن طاوس قبول نداشت كه مأمون حضرت رضا را زهر داده باشد.

مؤلف كشف الغمه پس از ذكر مطالبى در اين باره مى‏گويد اينكه گفته مى‏شود سوزن آلوده به زهر را در انگور فرو بردند و انگور را زهر آگين ساختند ما نمى‏دانيم كه چنين چيزى سبب زهرآگين شدن انگور مى‏گردد و قياس طبى، آن را گواهى نمى‏دهد.

البته مجلسى اظهارات مؤلف كشف الغمه را رد مى‏كند و حق را به جانب صدوق و مفيد مى‏دهد و معتقد است كه آن حضرت مسموم شده است.درباره مسموم شدن آن حضرت از راه انگور يا انار يا چيز ديگر روايات مختلف است و آنچه مى‏توان با قطع نظر از جزئيات و تفاصيل واقعه گفت اين است كه همچنانكه انتخاب آن حضرت به ولايتعهدى سياسى بوده است وفات آن حضرت هم در جوى سياسى صورت گرفته است و به همين جهت احتمال مسموم شدن حضرت بيشتر است، زيرا مأمون پس از شنيدن اينكه او را در بغداد از خلافت خلع كردند و با ابراهيم بن المهدى بيعت كردند دريافت كه يكى از علل عمده مخالفت بزرگان و دست اندركاران بغداد با خلافت او همين ولايت عهدى حضرت رضا است و خواست بهر نحوى كه شده است خود را از اين گرفتارى كه گريبانگير او شده بود نجات دهد.

ويژگيهاى آن حضرت

شخصيت ملكوتى و مقام شامخ علمى و زهد و اخلاق حضرت رضا(ع)و اعتقاد شيعيان به او سبب شد كه نه تنها در مدينه بلكه در سراسر دنياى اسلام به عنوان بزرگترين و محبوبترين فرد خاندان رسول اكرم(ص)مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترين پيشواى دين بشناسند و نامش را با صلوات و تقديس ببرند.بيست و چند سال بيش نداشت كه در مسجد رسول اللّه(ص)به فتوى مى‏نشست.علمش بى‏كران و رفتارش پيامبرگونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام مى‏گرديد.كسى را با عمل و سخن خود نمى‏آزرد.سخن كسى را قطع نمى‏كرد.هيچ حاجتمندى را مأيوس باز نمى‏گرداند.در حضور مهمان به پشتى تكيه نمى‏داد و پاى خود را دراز نمى‏كرد.هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان مى‏نشست و غذا مى‏خورد.شبها كم مى‏خوابيد و قرآن بسيار مى‏خواند.شبهاى تاريك در مدينه مى‏گشت و مستمندان را كمك مى‏كرد.در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس زندگى مى‏كرد.نظافت را در هر حال رعايت مى‏فرمود و عطر و بخور بسيار به كار مى‏برد.عادتا جامه ارزان و خشن مى‏پوشيد ولى در مجالس و براى ملاقاتها و پذيراييها لباس فاخر در بر مى‏كرد.غذا را اندك مى‏خورد و سفره‏اش رنگين نبود.در هر فرصت مناسب مردم مسلمان را به وظايف خود آگاه مى‏كرد.

امام (ع) براى خنثى كردن توطئه‏هاى مأمون و اطرافيان او مراقبتى هوشيارانه داشت.يكى از توطئه‏هايى كه امام آن را به شكست كشانيد موضوع نماز عيد فطر رمضان سال 202 ه.ق. بود كه مأمون براى تظاهر به مردم و اينكه امام كاملا در اختيار و آلت دست و طرفدار خلافت اوست از وى خواست كه نماز عيد را ايشان با مردم بگزارند. امام امتناع فرمود ولى بر اثر اصرار مأمون فرمود«به همانگونه كه پيغمبر اسلام نماز عيد را برگزار مى‏كرد اجرا خواهد كرد».مأمون ناچار شد اين شرط را بپذيرد و فرماندهان سپاه و قضات و علما و دانشمندان به دستور مأمون به در منزل امام رفته و منتظر خروج ايشان براى حركت به محل نماز ايستادند.

همينكه آفتاب سر زد امام كه خود را شستشو داده و غسل كرده و معطر ساخته بود جامه‏اى ساده ولى پاكيزه پوشيده و عمامه‏اى سفيد بر سر نهاد.امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همينگونه به راه افتند.همه در حالى كه امام را حلقه‏وار در بر گرفته بودند تكبير گويان از منزل خارج شدند.امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهار تكبير گفت كه گويى هوا و زمين و همه موجودات تكبير او را پاسخ گفتند.

چون فرماندهان و درباريان كه خود را آراسته و منتظر امام ايستاده بودند با چنين صحنه‏اى مواجه شدند بلافاصله از مركبها به زير آمدند و كفشها و چكمه‏ها از پاى بدر آوردند.امام پس از لحظه‏اى توقف اين جملات را بر زبان جارى ساخت: «اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا، ... و الحمد للّه على ما أبلانا».

امام به سوى مصلى حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مى‏رفت مى‏ايستاد و چهار تكبير مى‏گفت.تمام كوچه‏ها و خيابانهاى شهر مرو از جمعيت مملو گرديد، همه با اشتياق گرد آمدند و ناظر حركت پيامبر گونه امام بودند.گزارش اين صحنه‏هاى مهيج به گوش مأمون مى‏رسيد تا آنجا كه بر اثر القاى اطرافيان تاب ادامه برنامه را نياورده دستور داد كه امام از ميان راه برگردد و امام نيز چنين كرد و مردم آشفته خاطر و خشمناك پراكنده شدند و صفوف نماز ديگر به نظم نپيوست و توطئه مأمون با شكست مواجه گرديد.

ساير منابع‏

اعيان الشيعة، ج 2

الكامل، ابن اثير، 119/6، مصر 1303 ه.ق.

بحار الانوار، ج 49

تاريخ طبرى، 251/10

تاريخ الخلفاء، سيوطى، 307

عيون اخبار الرضا، قم 1363ه.ش.

 


 



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
زندگی نامه امام رضا (ع)
24 بهمن 1388 ساعت 5:13 بعد از ظهر | بازدید : 1241 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

مطالب مذهبی                                                      



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
:: ادامه مطلب ...
زندگی نامه امام موسی کاظم (ع)
24 بهمن 1388 ساعت 5:9 بعد از ظهر | بازدید : 1231 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

مطالب مذهبی                                                      



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: مطالب مذهبی ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...
امام جعفر صادق(ع)
شنبه 24 بهمن 1388 ساعت 5:6 بعد از ظهر | بازدید : 1181 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

  امام جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع)كه كنيه ايشان ابو عبد اللّه است، امام ششم از ائمه اثنى عشر و معصوم هشتم در نظر شيعه اماميه است .

درباره تاريخ ولادت و وفات و عمر حضرت صادق(ع)شايد اصح و اتقن روايات گفته شيخ مفيد در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83 و وفات ايشان در شوال سال 148 هجرى و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع)مى‏باشد.مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود.روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است.

لقب آن حضرت صادق بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود.رسول الله(ص)درباره او خبر داد كه«كلمه حق و پيك صدق است».منصور عباسى هميشه او را با اين لقب مى‏ناميد.او را فاضل و طاهر و صابر نيز مى‏خواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است.

امام صادق(ع)حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين(ع)و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع)به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‏دار بود.آن حضرت ده فرزند داشت به ترتيب ذيل: 1)اسماعيل، 2)عبد الله، 3)ام فروه كه مادر ايشان فاطمه دختر حسين بن على بن حسين عليهماالسلام بود، 4)امام موسى كاظم(ع)، 5)اسحاق، 6)محمد، 7)عباس، 8)على، 9)اسماء، 10)فاطمه، كه از مادران مختلف بودند.

اسماعيل بزرگترين اولاد حضرت صادق(ع)بود و حضرت او را بسيار دوست مى‏داشت تا آنجا كه بعضى گمان مى‏بردند او پس از پدرش امام شيعيان خواهد بود.اما اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت و مردم جنازه او را از عريض(موضعى در مدينه)تا بقيع حمل كردند.پس از وفات حضرت صادق(ع)جمعى همچنان اسماعيل را امام دانستند و فرقه اسماعيليه از همين جا منشعب شد.

فقه شيعه اماميه كه به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زيرا قسمت عمده احكام فقه اسلامى بر طبق مذهب شيعه اماميه از آن حضرت است و آن اندازه كه از آن حضرت نقل شده است از هيچيك از اهل بيت عليهم‏السلام نقل نگرديده است.اصحاب حديث اسامى راويان ثقه را كه از او روايت كرده‏اند به 4000 شخص بالغ دانسته‏اند.

در نيمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابو حنيفه و امام مالك بن انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفيان ثورى و شعبة بن الحجاج و سليمان بن مهران اعمش ظهور كردند.در اين دوره است كه فقه اسلامى به معنى امروزى آن تولد يافته و رو به رشد نهاده است و نيز اين دوره عصر شكوفايى حديث و ظهور مسائل و مباحث كلامى مهم در بصره و كوفه بوده است.

حضرت صادق(ع)در اين دوره در محيط مدينه كه محل ظهور تابعين و محدثان و راويان و فقهاى بزرگ بود رشد كرد اما منبع علم او در فقه نه«تابعان»و نه«محدثان»و نه«فقها»ى آن عصر بودند، بلكه او تنها از يك طريق كه اعلا و اوثق و اتقن طرق بود نقل مى‏كرد و آن همان از طريق پدرش امام محمد باقر(ع)و او از پدرش على بن الحسين(ع)و او از پدرش حسين بن على(ع)و او از پدرش على بن ابى طالب(ع)و او هم از حضرت رسول(ص)بود.

اين طريق عالى در صورتى است كه ما با اهل سنت مماشات كنيم و به زبان و اصطلاح ايشان سخن بگوييم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شيعه اماميه علوم ائمه اثنى عشر(ع)علم لدنى و از جانب خداست و اين ائمه بزرگوار در مواردى كه روايتى از آباء طاهرين خود نداشته باشند، خود منبع فياض مستقيم احكام الهى هستند و حاجتى به«حدثنا»و نظائر آن ندارند.

همين نكته است كه اهل سنت از آن غفلت دارند و چون مى‏بينند بعضى از امامان معصوم احاديث را از طريقى كه معروف ايشان است روايت نكرده‏اند آنها را در عداد«علما»قرار نداده‏اند و ندانسته‏اند كه اين زحمات ايشان در راه نقد رجال حديث و تأليف كتبى درباره راويان حفاظ و ثقات و غيره كه سرانجام هم به نتايج چندان مثبتى نمى‏رسد براى بدست آوردن احاديثى است كه سلسله روات آن همه ثقه و عادل و حافظ باشند و اين حكم به تصديق همه بزرگان ايشان درباره ائمه شيعه(ع)صادق است و بنابر اين روايتى كه سند آن منحصرا اين امامان باشد اعلا و اوثق روايات است، تا چه رسد به اينكه خود ايشان به جاى«سند»مستند و اصل باشند.

معهذا اهل سنت و جماعت در برترى علمى و روحانى حضرت صادق(ع) متفقند، چنانكه امام ابو حنيفه گفته است: «جعفر بن محمد افقه اهل زمان بود.» امام مالك گفته است: «هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و در خاطر هيچكس خطور نكرده كه در فضل و علم و ورع و عبادت، كسى بر جعفر بن محمد مقدم باشد.» ابن خلكان در وفيات الاعيان آورده است: «مقام فضل جعفر بن محمد مشهورتر از آن است كه حاجت به شرح و بيان باشد.» ابن حجر هيتمى در الصواعق المحرقة نوشته است: «جعفر بن محمد در سراسر جهان اسلام به علم و حكمت مشهور بود و مسلمانان علم را از وى آموخته و نقل كرده‏اند.»و نيز گفته‏اند كه وى هنوز نوجوان بود كه علما و محدثين و مفسرين عصر از محضرش كسب فيض مى‏كردند.

حضرت صادق(ع)كه در ميان ائمه(ع) از عمر نسبتا طولانى برخوردار بوده است در عصر خود مرجع دينى شيعيان و معتقدان به اهل البيت بوده است.خود آن حضرت در آشفته بازار حديث و مدعيان علم و دين و فقه، ابواب علم را بر روى دوستان و معتقدان خود گشود و فقه اهل بيت را به جهانيان شناساند.ذهبى در سير اعلام النبلاء(ج 257/6)مى‏گويد: از عمرو بن ابى المقدام روايت شده است كه(مى‏گويد)هر گاه به جعفر بن محمد(ع)نگاه مى‏كردى در مى‏يافتى كه او از نسل پيامبران است.او را ديدم كه در«جمره»ايستاده بود و مى‏گفت: «از من بپرسيد، از من بپرسيد»و نيز از صالح بن ابى الاسود روايت شده است كه گفت: شنيدم كه جعفر بن محمد مى‏گفت: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، زيرا كسى پس از من به مانند حديث من شما را حديث نخواهد كرد.اين فرمايش حضرت صادق(ع)مؤيد گفته ماست، زيرا حديث او از طريقى بود كه هيچيك از محدثان ديگر آن طريق را نداشتند.

«فقه جعفرى»چون بر مبناى علم مستقيم و مستند به منبع وحى است مخالف قياس است.ولى ابو حنيفه كه معاصر آن حضرت بود چنانكه مشهور است بيشتر احاديث مشهور ميان معاصران خود را قبول نداشت و ناچار بود كه در بسيارى از موارد به جهت فقدان دليل نقلى دست به قياس بزند.

رواياتى كه از حضرت صادق(ع)در مذمت قياس و نهى از به كار بردن آن در احكام شرعى در كتب شيعه آمده است معروف است، زيرا آن حضرت مى‏فرمودند كه با دسترسى به منبع علم ديگر حاجتى به قياس نيست و چه بسا كه قياس خطا كند و قياس كننده را در خطا و ضلالت افكند.

امام مالك بن انس پيشواى مذهب فقهى مالكى چون اهل مدينه بود و در آن شهر بزرگ شده بود عمل اهل مدينه را منبع مهم و عمده فقه اسلامى مى‏شمرد زيرا به گفته او مردم اين شهر احكام فقهى را از پدران و اجداد خود كه افتخار هم عصرى با حضرت رسول(ص)و اصحاب را داشته‏اند فرا گرفته‏اند و بنابر اين عمل ايشان مى‏تواند معيار و مأخذ خوبى براى اطلاع از افعال و اقوال رسول الله(ص)و اصحاب او باشد. اين معيار بيشتر از همه در خاندان آن حضرت و اهل بيت (ع)موجود بود. امام على(ع)نزديكترين شخص به حضرت رسول(ص)بوده، افعال و اقوال رسول الله (ص) بيش از همه در افعال و اقوال امام على(ع)منعكس بود. همينطور افعال و اقوال على(ع)در فرزندانش حسن و حسين و احفاد و اسباطش على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم‏السلام بهتر و بيشتر از هر كس ديگر تجلى مى‏كرد.پس فقه جعفرى از اين جهت بر فقه مالكى ارجحيت آشكارى دارد.

فقه شافعى كه دنباله فقه مالكى و صورت كاملتر و گسترده‏تر آن است نيز از جهت مبانى و موازين نمى‏تواند با فقه اهل البيت هم‏تراز باشد و فقه احمد بن حنبل هم كه تكيه عمده بر احاديث و روايات دارد به همين حال است.

دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148(سال وفات آن حضرت)طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين(122 ه.ق.)انتقال خلافت از بنى اميه به بنى عباس(132 ه.ق.)كشته شدن ابو مسلم خراسانى(137 ه.ق.)كشته شدن عبد اللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبد الله ملقب به نفس زكيه و ابراهيم بن عبد الله معروف به قتيل باخمرى(145 ه.ق.)و بناى شهر بغداد(سال 145 و 146 ه.ق.)است.

آن حضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسبتر و شايسته‏تر از سفاح و منصور مى‏دانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مى‏دانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است خود را از فتنه‏ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت.

در اواخر خلافت بنى اميه، داعيان بنى عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى اميه تبليغ مى‏كردند و سران سپاه را مخصوصا در خراسان به بيعت بنى عباس فرا مى‏خواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»صورت مى‏گرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از«آل محمد»باشد.بعضى از علويان فريفته ظاهر«رضى من آل محمد»شده بودند و مى‏پنداشتند در صورت سقوط بنى اميه مردم به ايشان روى خواهند آورد.سر دسته اين علويان عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(ع)و دو پسرش محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله بودند.چون اخبارى درباره ظهور«مهدى»از آل محمد شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص)و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه«محمد بن عبد الله»همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود.

اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنى اميه مردم را در نهان به بنى عباس دعوت مى‏كردند و احفاد عبد الله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‏كردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع)ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبد الله بن عباس و برادرانش ابو العباس سفاح و ابو جعفر منصور بودند.

بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى اميه عده‏اى از بزرگان بنى هاشم از بنى عباس و علويان در«ابواء»(موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن عباس و برادرانش ابو جعفر منصور و ابو العباس سفاح از بنى عباس و عبد الله بن حسن و پسرانش محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله از علويان بودند.در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى به يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند.عبد الله بن حسن فورا گفت كه مى‏دانيد كه اين پسر من همان«مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم.ابو جعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبد اللّه بيعت كردند.پس از آن به دنبال امام صادق(ع)فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار(يعنى ظهور مهدى)نرسيده است و روى به عبد الله بن حسن كرده فرمود: اگر مى‏پندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مى‏خواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمى‏كنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبد الله بن حسن فرمود: اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابو العباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبد الله بن عبد العزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود: آيا صاحب«رداى زرد»را ديدى؟گفت: آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابو جعفر منصور است).

در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنى اميه بوده است و سران بنى عباس در آن حضور داشته‏اند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»عمل مى‏كردند مى‏خواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم ساده انديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصا ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيله‏گر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبد الله بن حسن كرد تا كاملا به نيت او پى ببرد.

اما حضرت صادق(ع)از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد.بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبد الله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع)دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو(يعنى محمد)بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد.

بنا به اين روايت محمد بن عبد الله پس از آنكه خروج كرد از حضرت صادق(ع)خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آن حضرت را به زندان انداختند.اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبد الله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‏اى از آن حضرت به عبد اللّه بن حسن نقل شده است كه آن حضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه«إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد أخيه و ابن عمه»است.در اين نامه آن حضرت عبد الله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتاريها و مصائبى كه برايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.(بحار الانوار، 299/47 به بعد)

روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع)عارف بوده‏اند.

در اينجا بايد گفت كه اگر چه آن حضرت از بيعت با محمد بن عبد الله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع)به دست منصور هم ابدا راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مى‏فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مى‏دانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمى‏خواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مى‏داشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنى عباس و عمال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود.

منصور پس از غلبه بر محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله، امام صادق(ع)را از مدينه به عراق فرا خواند.روايات متعددى در باب رفتن حضرت صادق به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در بحار الانوار در شرح احوال امام صادق(ع)در باب«ما جرى بينه عليه‏السلام و بين المنصور و ولاته و سائر الخلفاء و الناصبين...»آورده است.

از مجموع اين روايات چنين بر مى‏آيد كه ظاهرا منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آن حضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آن حضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است.

اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آن حضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع)آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع)كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانه‏اى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود.

به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود.اما همينكه او را مى‏بيند و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده مى‏كند و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود مى‏شنود خود تحت تأثير شخصيت او قرار مى‏گيرد و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر مى‏كند، بلكه او را با احترام بى‏مانندى روانه منزل مى‏سازد.

جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع)و پدر بزرگوارش امام باقر(ع)به اندازه‏اى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند.از جمله اين اشخاص ابو الخطاب محمد بن ابى زينب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آن حضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در رجال كشى(308-290)آمده است.

در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع)به صراحت عقيده ابو الخطاب را درباره اينكه آن حضرت علم غيب دارد نفى فرموده است و فرموده است: «و اللّه الذي لا إله إلا هو ما أعلم الغيب و لا آجرني الله في أمواتي و لا بارك في أحيائي إن كنت قلت له...»يعنى: سوگند به خدايى كه آفريننده‏اى جز او نيست كه من غيب نمى‏دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهاد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشاياد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...»آنگاه فرمود كه من با عبد الله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مى‏دانستم چنان مى‏كردم كه كار بر عكس مى‏شد و زمينهاى هموار و آبگير به من مى‏رسيد.

در روايت ديگر ابو بصير به حضرت صادق عرض مى‏كند كه آنها(يعنى خطابيه)مى‏گويند شما شمار قطره‏هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مى‏دانيد، حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمى‏داند.»

از اصحاب مشهور حضرت صادق(ع)مفضل بن عمر جعفى كوفى است كه از خواص آن حضرت بوده است و رواياتى در مدح او از حضرت صادق و حضرت كاظم(ع)روايت شده است. خبر مشهور به«توحيد مفضل بن عمر» كه مشتمل بر دلايل اثبات صانع و توحيد خداوند است از راه او از حضرت صادق(ع)روايت شده است و اين خبر به تمامى در كتاب التوحيد از بحار الانوار مجلسى(ج 3)مندرج است و همينطور است خبر معروف به خبر«اهليلجه»كه مفضل از حضرت صادق(ع)نقل كرده است.

معروف است كه ابو عبد الله جابر بن حيان صوفى كوفى كه در فن كيميا كتابهاى متعددى از او باقى مانده است از شاگردان امام صادق(ع)بوده است، ولى در ميان اصحاب حضرت صادق(ع)در كتب شيعه نامى از جابر بن حيان نيست.ابن نديم در الفهرست(355-354)مى‏گويد شيعه او را از بزرگان خود و يكى از«ابواب»مى‏شمارند و مى‏پندارند كه او يار امام جعفر صادق(ع)بوده است.به هر حال به طور قطع نمى‏توان سخنى در اين باب گفت.

در باره كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى امام صادق(ع) در همه كتب رجال و سيره سخنها رفته است.حافظ ابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء(115/3)مى‏گويد: «امام ناطق و پيشتاز مراحل كمال ابو عبد الله جعفر بن محمد صادق روى به عبادت و خضوع آورده و عزلت و خشوع را بر رياست و اجتماعات ترجيح داده بود»و نيز گويد«بعد از نماز عشا و گذشتن پاسى از شب انبانى از نان و گوشت و مقدارى پول بر دوش مى‏گرفت و به طور ناشناس به در خانه فقراى مدينه مى‏رفت و آن نان و غذا را بين آنها قسمت مى‏كرد.آنها زمانى ولى نعمت خود را شناختند كه آن حضرت وفات يافت.»

ابن شهر آشوب ساروى در مناقب از انس بن مالك روايت كرده است كه آن حضرت پيوسته در يكى از اين سه حال بود يا صائم بود يا نماز مى‏گزارد و يا ذكر خداى مى‏كرد. محضرش پربار، حديثش بسيار و معاشرتش شيرين و دلنشين بود.

عبد الله بن جعفر پس از اسماعيل بزرگترين فرزند حضرت صادق(ع)بود، اما در او صفاتى كه او را شايسته امامت كند وجود نداشت اما باز كسانى پيدا شدند كه او را امام دانستند و اين عده به«فطحيه»معروف هستند.محمد بن جعفر فرزند ديگر امام در زمان مأمون قيام كرد و او را گرفتند و به خراسان بردند او در آنجا با حرمت و اعتبار مى‏زيست تا وفات يافت. پس از وفات حضرت صادق(ع)امامت به اجماع شيعه اماميه، به دلايل و نصوصى كه در كتب مفصل مذكور است به امام موسى الكاظم(ع) رسيد.

مكتب و راويان امام صادق(ع)

عصر امام صادق(ع)از متحولترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است.نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبد العزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود.ذهبى در حوادث سال 143 ه.ق. مى‏گويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج(يا جريح)(م ح 149 ه.ق.)و محمد بن اسحاق(م 151 ه.ق.)و مالك بن انس(م 179 ه.ق.)و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مى‏كردند، و چنانكه خواهيم ديد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيما شاگرد حضرت صادق(ع)بوده‏اند، يا از آن حضرت روايت كرده‏اند.در عالم تشيع نيز به ارشاد امام باقر(ع)(104-57 ه.ق.)شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند.علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه امام صادق(ع)با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مى‏كرد، مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكل گيرى بود.

ابو حنيفه نعمان بن ثابت(م 150 ه.ق.)مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان امام صادق(ع)بود و اين سخنان او مشهور است كه«عالمتر از جعفر بن محمد نديده‏ام»و«اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم»و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالستهاى مكررى در مدينه و كوفه با امام صادق(ع)داشته است.

مالك بن انس(م 179 ه.ق.)بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديمترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت.اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد»(هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است)و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثني الثقة بعينه جعفر بن محمد»از ايشان حديث روايت مى‏كند.دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و احمد بن حنبل، با آنكه صحبت و محضر امام صادق(ع)را درك نكرده بودند، براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كرده‏اند.

از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است.از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشه‏هاى حسن بصرى(110-21 ه.ق.)و كوشش واصل بن عطا(180-80 ه.ق.)و ابو هذيل علاف(متوفى در اوايل قرن سوم)كه با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است و فرقه جهميه جبرگرا به كوشش جهم بن صفوان(م 128 ه.ق.)در همين عصر است.

مانويت - كه در اين عصر غالبا«زندقه»ناميده مى‏شود - رواج بسيار داشت.امام صادق(ع)مناظره‏هاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصا با دهريان و زنديقان و آزاد انديشان زمانه داشتند.مباحثه‏ها و مناظره‏هاى حضرت با عبد الكريم بن ابى العوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است.

هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود، با راه يافتن به حضور امام(ع)و طرح چندين سؤال، شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد.

از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار، سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع)و آرا و انديشه‏هاى ايشان گرايش داشته‏اند.

شيخ مفيد در ارشاد، طبرسى در اعلام الورى و ابن شهر آشوب در مناقب تصريح كرده‏اند كه شاگردان و روايت كنندگان از امام صادق(ع)چهار هزار نفر بوده‏اند.مى‏گويند فقط در كوفه نهصد شيخ بوده‏اند كه همه مى‏گفتند: «حدثنى جعفر بن محمد»(الامام الصادق، اسد حيدر، 398/2).اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع)عبارتند از:

1)ابان بن تغلب(ابو عبد اللّه عثمان بن احمد بجلى كوفى)كه از راويان و ياران امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهم‏السلام است و ابن نديم آثار او را نام برده است.

2)مؤمن الطاق كه متكلم برجسته‏اى بوده است، صاحب كتاب الامامة، كتاب المعرفة، الرد على المعتزلة، كتاب فى امر طلحة و الزبير.

3)مفضل بن عمر جعفى كوفى كه عمده شهرت و اعتبارش به خاطر كتاب توحيد اوست.

4)هشام بن حكم(ابو محمد شيبانى كوفى، م 185 ه.ق.)كه از اصحاب امام موسى كاظم(ع)نيز بوده است، صاحب كتاب الامام، كتاب حدوث الاشياء، كتاب الرد على الزنادقة، و چندين اثر ديگر.ابن نديم بيست و پنج اثر از آثار او بر شمرده است.

5)جابر بن حيان كه محققان تاريخ علوم اسلامى و مستشرقان درباره شخصيت او و ارزيابى و نقادى رسائل منسوب به او مخصوصا رسائلى كه در زمينه شيمى است تحقيقات بسيار كرده‏اند.پاول كراوس مجموعه رسائل باقى مانده از او را به طبع رسانده است.بعضى اشارات و عبارات در بعضى رسالات او هست كه پيوند او را با امام صادق(ع)نشان مى‏دهد.اقوال متعارض و افراطى درباره جابر بسيار است.بعضى او را شخصيتى موهوم و غير تاريخى مى‏دانند، و بعضى او را دانشمندى مسلمان و شيعه، يا متمايل به تشيع، و از شاگردان برجسته امام صادق(ع)مى‏شمارند.

شش تن از ياران امام صادق(ع)هستند كه به اصحاب سته معروفند و همه حديث شناسان و رجال شناسان شيعه آنها را توثيق كرده و به جلالت قدرشان اذعان دارند كه عبارتند از: 1)جميل بن دراج، 2)عبد اللّه بن مسكان، 3)عبد اللّه بن بكير، 4)حماد بن عيسى، 5)حماد بن عثمان، 6)ابان بن عثمان بجلى.

اين نيز گفتنى است كه در منابع حديث و متون روايى شيعه از امام صادق(ع)غالبا فقط به كنيه«ابو عبد اللّه»ياد مى‏كنند.

آثار امام صادق(ع)

غالب آثار امام(ع)به عادت معهود عصر، كتاب مستقيم خود ايشان نيست و غالبا املاى امام(ع)يا باز نوشت بعدى مجالس ايشان است.بعضى از آثار نيز منسوب است و قطعى الصدور نيست.

1)از آثار مكتوب امام صادق(ع)رساله به عبد اللّه نجاشى(غير از نجاشى رجالى)است.نجاشى صاحب رجال بر آن است كه تنها تصنيفى كه امام به دست خود نوشته‏اند همين اثر است.

2)رساله‏اى كه شيخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است و شامل مباحثى در فقه و كلام است .

3)كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسى و رد دهريه كه املاى امام(ع)و كتابت مفضل بن عمر جعفى است و پيشتر به آن اشاره كرديم.

4)كتاب الاهليلجة به روايت مفضل بن عمر كه همانند توحيد مفضل در خداشناسى و اثبات صانع است و تماما در بحار الانوار مندرج است.

5)مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة كه منسوب به امام صادق(ع) است و بعضى از محققان شيعه از جمله مجلسى، و صاحب وسائل و صاحب رياض العلماء صدور آن را از ناحيه حضرت رد كرده‏اند.

6)رساله‏اى از امام(ع)خطاب به اصحاب كه كلينى در اول روضه كافى به سندش از اسماعيل بن جابر از امام صادق(ع) نقل كرده است.

7)رساله‏اى در باب غنايم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.

8)بعضى رسائل كه جابر بن حيان كوفى از امام(ع)نقل كرده است.

9)كلمات قصار كه بعدها به آن نثر الدرر نام داده‏اند و كلا در تحف العقول مندرج است.

10)چندين فقره از وصاياى حضرت خطاب به فرزندش امام موسى كاظم(ع)، سفيان ثورى، عبد اللّه بن جندب، ابى جعفر نعمان احول و عنوان بصرى، كه در حلية الاولياء و تحف العقول ثبت گرديده است.

منابع‏

اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 1

قاموس الرجال فى تحقيق رواة الشيعة، محمد تقى تسترى، قم، 1391 ه.ق.

تاريخ طبرى، 2509/3

وفيات الاعيان، 291/1

حلية الاولياء، 192/3

الامام الصادق و المذاهب الاربعة، اسد حيدر، نجف، 1383 ه.ق.

عمدة الطالب، ابن عنبه، 195



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20